سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چهل حدیث از حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)(1)

چهل حدیث از حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)(1)

رُوِی  عَنْ أَبی  عَبْدِاللهِ الْحُسَیْن(علیه السلام):

1- پند امام به عالمان

«أَیَّتُهَا الْعِصابَةُ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَیْرِ مَذْکُورَةٌ وَ بِالنَّصیحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَ باللّهِ فی  أَنـْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ، یُهابِکُمُ الشَّریفُ، وَ یُکْرِمُکُمُ الضَّعیفُ وَ یُؤْثِرُکُمْ مَنْ لافَضْلَ لَکُمْ عَلَیْهِ وَ لا یَدٌ لَکُمْ عِنْدَهُ، تَشْفَعُونَ فِی الْحَوائِجِ إِذَا امْتُنِعَتْ مِنْ طُلاّبِها، وَ تَمْشُونَ فِی  الطَّریقِ بِهَیْبَةِ الْمُلُوکِ وَ کَرامَهِ الاَْکابِرِ... فَأَمّا حَقُّ الضُّعَفاءِ فَضَیَّعْتُمْ وَ أَمّا حَقُّکُمْ بِزَعْمِکُمْ فَطَلَبْتُمْ أَنْتُم تَتَمَنَّوْنَ عَلَی  اللّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رَسُلِهِ وَ أَمانًا مِنْ عَذابِهِ؟!

حضرت ابی  عبداللّه الحسین(علیه السلام) خطاب به عالمان بی عمل و تارکان امر به معروف و نهی  از منکر فرموده اند:ی  گروه نیرومندی  که به دانش مشهور و به نیکی  مذکور و به خیرخواهی  معروف و با نام خدا و مذهب در نفوس مردم، با مهابت جلوه گرید! شریف از شما حساب می برد و ضعیف شما را گرامی  می دارد، و کسانی  که بر آنها برتری  و حقّی  ندارید، شما را بر خود ترجیح می دهند، شما وسیله حوائجی  هستید که بر خواستارانش ممتنع است، و به هیبت پادشاهان و کرامت بزرگان در راه گام برمی دارید...!و امّا حق ضعیفان را ضایع کردید! و حقّ خود را که به گمانتان شایسته آنید طلب نمودید...! و با این حال آرزوی  بهشت الهی  را دارید و همجواری  پیامبران و امان از عذابش را در سر می پرورانید!

 




2- اصلاح امّت، نه قدرت طلبی

«أَللّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ ما کانَ مِنّا تَنافُسًا فی  سُلْطان وَ لاَ الِْتماسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَ لکِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دینِکَ وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فی  بِلادِکَ وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِکَ وَ یُعْمَلَ بِفَرائِضِکَ وَ سُنَنِکَ وَ أَحْکامِکَ.»:

در باره فلسفه قیامش فرمود :بار خدایا! تو می دانی  که آنچه از ما اظهار شده بری  رقابت در قدرت و دستیابی  به کالی  دنیا نیست; بلکه هدف ما این است که نشانه هی  دینت را به جی  خود برگردانیم و بلادت را اصلاح نماییم تا ستمدیدگان از بندگانت امنیّت یابند و به واجبات و سنّتها و دستورهای  دینت عمل شود.
 



3- بهداشت جسم و خودسازی

«أُوصیکُمْ بِتَقْوَی  اللّهِ وَ أُحَذِّرَکُمْ أَیّامَهُ... فَبادِرُوا بِصِحَّةِ الاَْجْسامِ فی  مُدَّةِ الاَْعْمارِ... فَإِیّاکَ أَنْ تَکُونَ مِمَّنْ یَخافُ عَلَی  الْعِبادِ مِنْ ذُنُوبِهِمْ وَ یَأْمَنَ العُقُوبَةَ مِنْ ذَنْبِهِ.»:

ی  مردم! شما را به تقوی  الهی  سفارش می کنم و از (گناه کردن) در ایّامش برحذر می دارم... در مدّت عمر به سلامت و تندرستی  جسم پیشی  گیرید... و از کسانی  مباشید که بر گناه بندگان بیم دارند و خود از عقوبت گناه خویش آسودهخاطراند!
 




4- اقسام جهاد


«أَلْجِهادُ عَلی  أَرْبَعَةِ أَوْجُه: فَجِهادانِ فَرْضٌ وَ جِهادُ سُنَّةٌ لا یُقامُ إِلاّ مَعَ فَرْض وَ جِهادٌ سُنَّةٌ، فَأَمّا أَحَدُ الْفَرْضَیْنِ فَجِهادُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ عَنْ مَعاصِی  اللّهِ وَ هُوَ مِنْ أَعْظَمِ الْجِهادِ، وَ مُجاهَدَةُ الَّذینَ مِنَ الکُفّارِ فَرْضٌ.
وَ أَمَّا الْجِهادُ الَّذی  هُوَ سُنَّةٌ لا یُقامُ إِلاّ مَعَ فَرْض فَإِنَّ مُجاهَدَةَ الْعَدُوِّ فَرْضٌ عَلی  جَمیعِ الاُْمَّةِ لَوْ تَرَکُوا الْجِهادَ لاََتاهُمُ الْعَذابُ وَ هُوَ مِنْ عَذابِ الاُْمَّةِ وَ هُوَ سُنَّةٌ عَلَی  الاِْمامِ، وَحَدُّهُ أَنْ یَأْتِی  مَعَ الاُْمَّةِ فَیُجاهِدَهُمْ. وَ أَمَّا الْجِهادُ الَّذی  هُوَ سُنَّةٌ فَکُلُّ سُنَّة أَقامَهُ الرَّجُلُ وَ جاهَدَ فی  إِقامَتِها وَ بُلُوغِها وَ إِحْیائِها، فَالْعَمَلُ وَ السَّعْی  فیها مِنْ أَفْضَلِ الاَْعْمالِ لاَِنـَّها إِحْیاءُ سُنَّة وَ قَدْ قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلی  الله علیه وآله وسلم): «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُها وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِها إِلی  یَوْمِ الْقِیمَةِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَیْئًا.»

جهاد بر چهارگونه است: دوتی  آن فرض، و یکی  سنّت که جز با فرض برپاداشته نشود، و دیگر جهاد سنّت.
امّا آن دوتایی  که فرض است، یکی  جهاد شخص با نفس خود در مقابل معصیتهی  الهی  است، و آن بزرگترین جهاد است، و جهاد با کفّار که هم مرز با شمایند فرض است.
و امّا جهادی  که سنّت است و جز با فرض برپا نشود، جهاد با دشمن است، و واجب است بر همه امّت، و اگر جهاد را ترک کنند عذاب بر آنان آید و این عذابی  است که از خود امّت است.
و چنین جهادی  بر امام سنّت است و حدّ آن این است که امام با امّت به سراغ دشمن روند و با آنها جهاد کنند.
و امّا جهادی  که سنّت مطلق است عبارت از هر سنّتی  است که شخص آن را برپا می دارد و در برپایی  و اجرا و زنده کردن آن تلاش می کند.
بنابراین، هر نوع کار و کوشش در اقامه آن از بهترین اعمال خواهد بود، زیرا که آن زنده نمودنِ سنّت است و پیامبر اکرم(صلی  الله علیه وآله وسلم)فرموده است: «هر که سنّت و روش نیکویی  را به وجود آوَرَد پاداشش بری  او خواهد بود و نیز ثواب هر که تا روز قیامت بدان عمل کند، بدون آن که از ثواب آنها هم چیزی  کاسته شود.»
 




5- تباهی  دنیا


«إِنَّ هذِهِ الدُّنْیا قد تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُها، فَلَمْ یَبْقَ مِنْها إِلاّ صُبابَةٌ کَصُبابَةِ الاِْناءِ وَ خَسیسُ عَیْش کَالْمَرْعَی  الْوَبیل، أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا یُتَناهی  عَنْهُ، لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فی  لِقاءِاللّهِ مُحِقًّا، فَإِنّی  لا أَرَی  الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إِلاّ بَرَمًا، إِنَّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنیا وَ الدّینُ لَعْقٌ عَلی  أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ.»

امام حسین(علیه السلام) در هنگام سفر به کربلا فرمود:راستی  این دنیا دیگرگونه و ناشناس شده و معروفش پشت کرده، و از آن جز نمی  که بر کاسه نشیند و زندگی ی  پست، همچون چراگاه تباه، چیزی  باقی  نمانده است. آیا نمی بینید که به حقّ عمل نمی شود و از باطل نهی  نمی گردد؟ در چنین وضعی  مؤمن به لقی  خدا سزاوار است. و من مرگ را جز سعادت، و زندگی  با ظالمان را جز هلاکت نمی بینم. به راستی  که مردم بنده دنیا هستند و دین بر سر زبان آنهاست و مادام که بری  معیشت آنها باشد پیرامون آناند، و وقتی  به بلا آزموده شوند دینداران اندکاند.
 




6- نعمت ناخوش انجام


«أَلاِْسْتِدْراجُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ لِعَبْدِهِ أَنْ یُسْبِغَ عَلَیْهِ النِّعَمَ وَ یَسْلُبَهُ الشُّکْرَ.»

غافلگیر کردن بنده از جانب خداوند به این شکل است که به او نعمت فراوان دهد و توفیق شکرگزاری  را از او بگیرد.
 




7- عبادتِ تاجران، عابدان و آزادگان


«إِنَّ قَوْمًا عَبَدُو اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ إِنَّ قَوْمًا عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ الْعَبیدِ، وَ إِنَّ قَومًا عَبَدُوا اللّهَ شُکْرًا فَتِلْکَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ وَ هِی  أَفْضَلُ الْعِبادَةِ»:

گروهی  خدا را از روی  میل و رغبت (به بهشت) عبادت می کنند که این عبادت تاجران است، و گروهی  خدا را از روی  ترس (از دوزخ) می پرستند و این عبادت بندگان است و گروهی  خدا را از روی  شکر(و شایستگی  پرستش) عبادت می کنند و این عبادت آزادگان است که بهترین عبادت است.
 




8- پرهیز از ستمکاری


«إِیّاکَ وَ الظُّلْمَ مَنْ لا یَجِدُ عَلَیْکَ ناصِرًا إِلاَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ»

برحذر باشید از ستم کردن به کسی  که یاوری  جز خداوند عزّوجلّ ندارد.
 




9- روی  آوردن به دیندار، جوانمرد و اصیل


«لا تَرْفَعْ حاجَتَکَ إِلاّ إِلی  أَحَد ثَلاثَة: إِلی  ذی  دین، أَوْ مُرُوَّة، أَوْ حَسَب.»

جز به یکی  از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروّت، یا کسی  که اصالت خانوادگی  داشته باشد.
 




10- نشانه هی  مقبول و نامقبول انسانها


«مِنْ دَلائِلِ عَلاماتِ الْقَبُولِ: أَلْجُلُوسُ إِلی  أَهْلِ العُقُولِ. وَ مِنْ عَلاماتِ أَسْبابِ الْجَهْلِ أَلْمُماراةُ لِغَیْرِ أَهْلِ الْکُفْرِ. وَ مِنْ دَلائِلِ الْعالِمِ إِنْتِقادُهُ لِحَدیثِهِ وَ عِلْمُهُ بِحَقائِقِ فُنُونِ النَّظَرِ.»:

از دلائل نشانه هی  قبول، همنشینی  با خردمندان است.
و از نشانه هی  موجبات نادانی ، مجادله با مسلمانان.
و از نشانه هی  دانا این است که سخن خود را نقّادی  می کند و به حقایق فنونِ نظر، داناست.
 




11- نشانه هی  مؤمن


«إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللّهَ عِصْمَتَهُ وَ قَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً یَنْظُرُ فی  نَعْتِ الْمُؤمنینَ وَ تارَةً یَنْظُرُ فی  وَصْفِ المُتَجَبِّرینَ، فَهُو مِنْهُ فی  لَطائِفَ وَ مِنْ نَفْسِهِ فی  تَعارُف وَ مِنْ فِطْنَتِهِ فی  یَقین وَ مِنْ قُدْسِهِ عَلی  تَمْکین.»:

به راستی  که مؤمن خدا را نگهدار خود گرفته و گفتارش را آیینه خود، یک بار در وصف مؤمنان می نگرد و بار دیگر در وصف زورگویان، او از این جهت نکته سنج و دقیق است و اندازه و قدر خود را می شناسد و از هوش خود به مقام یقین می رسد و به پاکی  خود استوار است.
 




12- بخل ورزی  در سلام


«أَلْبَخیلُ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ.»:

بخیل کسی  است که به سلام کردن بخل ورزد.
 




13- نتیجه پیروی  از گناهکار


«مَنْ حَاوَلَ امْرَأً بِمَعْصِیَةِ اللّهِ کانَ أَفْوَتَ لِما یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِما یَحْذَرُ.»:

کسی  که با نافرمانی خدا گِرد کسی  گردد، آنچه را امید دارد از دست رفتنی تر است و از آنچه برحذر است زودتر دچارش گردد.
 




14- احترام به ذرّیّه زهرا(علیه السلام)


«وَ اللّهِ لا أَعْطِی  الدَّنِیَّةَ مِنْ نَفْسی  أَبَدًا وَ لَتَلْقِیَنَّ فاطِمَةُ أَباها شاکِیَةً ما لَقِیَتْ ذُرِّیَّتُها أُمَّتَهُ وَ لا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ أَذاها فی  ذُرِّیَّتِها.»:

به خدا قسم من هرگز زیر بار پستی  و ذلّت نخواهم رفت و در روز قیامت، فاطمه زهرا پدرش را ملاقات خواهد کرد، در حالی  که از آزاری  که فرزندانش از امّت پیامبر(صلی  الله علیه وآله وسلم) دیده اند به پدر خویش شکایت خواهد برد و کسی  که ذرّیّه فاطمه را آزار دهد داخل بهشت نخواهد شد.
 




15- فلسفه قیام


«إِنّی  لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَ لا بَطَرًا وَ لا مُفْسِدًا وَ لا ظالِمًا وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فی  أُمَّةِ جَدّی (صلی  الله علیه وآله وسلم) أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ أَنْهی  عَنِ المُنْکَرِ وَ أَسیرَ بِسیرَةِ جَدّی  وَ أَبی  عَلِی  بْنِ أَبیطالب.»:

من از روی  خودخواهی  و خوشگذرانی  و یا بری  فساد و ستمگری  قیام نکردم، بلکه قیام من بری  اصلاح در امّت جدّم می باشد، می خواهم امر به معروف و نهی  از منکر کنم و به سیره و روش جدّم و پدرم علی  بن ابیطالب عمل کنم.
 




16- ما اهل بیت شایسته حکومتیم


«إِنّا أَحَقُّ بِذلِکَ الْحَقِّ المُسْتَحَقِّ عَلَیْنا مِمَّنْ تَوَلاّهُ.»:

ما اهل بیت به حکومت و زمامداری  ـ نسبت به کسانی  که آن را تصرّف کردهاند ـ سزاوارتریم.
 




17- امام کیست؟


«فَلَعَمْری  مَا الاِْمامُ إِلاَّ الْعامِلُ بِالْکِتابِ والاْخِذُ بِالْقِسْطِ وَ الدّائِنُ بِالْحَقِّ وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلی  ذاتِ اللّهِ.»:

به جان خودم سوگند، امام و پیشوا نیست، مگر کسی  که به قرآن عمل کند و راه قسط و عدل را در پیش گیرد و تابع حقّ باشد و خود را در راه رضی  خدا وقف سازد.
 




18- اهل بیت شایستگان حکومت


«أَیـُّهَا النّاسُ فَإِنَّکُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَِهْلِهِ یَکُنْ أَرْضی  لِلّهِ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَیْتِ مُحَمَّد(صلی  الله علیه وآله وسلم) أَوْلی  بِوِلایَةِ هذَا الاَْمرِ مِنْ هؤُلاءِ المُدَّعینَ ما لَیْسَ لَهُمْ وَ السّائِرینَ بِالْجَوْرِ وَ العُدْوانِ.»

ی  مردم! اگر شما از خدا بترسید و حقّ را بری  اهلش بشناسید، این کار بهتر موجب خشنودی  خداوند خواهد بود و ما اهل بیت پیامبر، به ولایت و رهبری ، از این مدّعیان نالایق و عاملان جور و تجاوز، شایستهتریم.
 




19- قیام در مقابل ظالم


«أَیُّهَا النّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلی  الله علیه وآله وسلم) قالَ: مَنْ رَی  سُلْطانًا جائِرًا مُسْتَحِلاًّ لِحُرَمِ اللّهِ ناکِثًا لِعَهْدِاللهِ مُخالِفًا لِسُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ یَعْمَلُ فی  عِبادِ اللّهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل وَ لا قَوْل کانَ حَقًّا عَلَی  اللّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ.»:

هان ی  مردم! پیامبر خدا فرموده است: کسی  که زمامداری  ستمگر را ببیند که حرام خدا را حلال می سازد و عهدش را می شکند و با سنّت پیامبر(صلی  الله علیه وآله وسلم)مخالفت می ورزد و در میان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز عمل می کند، ولی  در مقابل او با عمل یا گفتار، اظهار مخالفت ننماید، بر خداوند است که او را با همان ظالم در جهنّم اندازد.


چهل حدیث از حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)(2)

چهل حدیث از حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)(2)


20- خشنودی  خالق، ملاک رستگاری


«لا أَفْلَحَ قَوْمٌ إِشْتَرَوْا مَرْضاتِ الَْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ.»:

رستگار مباد مردمی  که خشنودی  مخلوق را در مقابل غضب خالق خریدند.
 




21- بهترین یاران


«إِنّی  لا أَعْلَمُ أَصْحابًا أَوْلی  وَ لا خَیْرًا مِنْ أَصْحابی  وَ لا أَهْلَ بَیْت أَبَرُّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتی  فَجزاکُمُ اللّهُ جمیعًا خَیْرًا.»:

در شب عاشورا فرمود: من اصحاب و یارانی  را بهتر از یاران خود ندیدهام و اهل بیت و خاندانی  بهتر و باوفاتر از اهل بیت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزی  خیر دهاد.
 




22- آزمودگان استوار امام(علیه السلام)


«وَ اللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فیهِمْ إِلاّ الاَْقْعَسَ یَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنِیَّةِ دُونی  اِسْتیناسَ الطِّفْلِ إِلی  مَحالِبِ أُمِّه.»:

درباره اصحاب خود فرمود:به خدا قسم آنان را آزمودم، دلاور و استوارشان دیدم، به کشته شدن در رکاب من چنان مشتاقاند که طفل شیرخوار به پستان مادرش!
 




23- بهترین سخن تسلّی  بخش


«إِنَّ أَهْلَ الاَْرْضِ یَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّماءِ لا یَبْقُونَ وَ أَنَّ کُلَّ شَی ء هالِکٌ إِلاّ وَجْهَ اللّهِ الَّذی  خَلَقَ الاَْرضَ بِقُدْرَتِهِ وَ یَبْعَثُ الْخَلْقَ فَیَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ.»:

در مقام تسلّی  به خواهر بزرگوارش فرمود:اهل زمین می میرند و اهل آسمان باقی  نمی مانند و همه چیز رو به فناست، جز ذات پروردگاری  که زمین را به قدرتش آفریده، و خلق را برانگیزاند و همه به سوی  او باز می گردند، و او تنهی  یگانه است.
 




24- شکیبایی ، پل پیروزی


«صَبْرًا یا بَنِی  الْکِرامِ فَمَا الْمُوْتُ إِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرّاءِ إِلَی  الْجِنانِ الْواسِعَةِ وَ النِّعَمِ الدّائِمَةِ.»

به اصحاب رزمنده خود در روز عاشورا فرمود:ی  بزرگ زادگان! صبر و شکیبایی  ورزید که مرگ چیزی  جز یک پُل نیست که شما را از سختی  و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهی  همیشگی  آن می رساند.
 




25- فرجام دنیا


«عِبادَ اللّهِ إِتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مِنَ الدُّنْیا عَلی  حَذَر فَإِنَّ الدُّنْیا لَوْ بَقِیَتْ عَلی  أَحَد أَوْ بَقِی  عَلَیْها لَکانَتِ الأَنْبِیاءُ أَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَ أَوْلی  بِالرِّضا وَ أَرْضی  بِالْقَضاءِ غَیْرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ الدُّنْیا لِلْفَناءِ فَجَدیُدها بال وَ نَعیمُها مُضْمَحِلٌّ وَ سُرُورُها مُکَفْهِرٌ وَ الْمَنْزِلُ تَلْعَةٌ وَ الدّارُ قَلْعَةٌ. فَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِّ التَّقْوی  وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.»:

بندگان خدا! از خدا بترسید و از دنیا برحذر باشید که اگر بنا بود همه دنیا به یک نفر داده شود و یا یک فرد بری  همیشه در دنیا بماند، پیامبران بری  بقا سزاوارتر بودند و جلب خشنودی  آنان بهتر و چنین حکمی  خوش آیندتر بود، ولی  هرگز! زیرا خداوند دنیا را بری  فانی  شدن خلق نموده که تازه هایش کهنه و نعمت هایش زایل خواهد شد و سرور و شادی اش به غم و اندوه مبدّل خواهد گردید، منزلی  پست و خانه ی  موقّت است، پس بری  آخرت خود توشه ی  برگیرید.
و بهترین توشه آخرت تقواست، از خدا بترسید، باشد که رستگار شوید.
 




26- مقاومت مردانه


«لا وَاللّهِ لاأَعْطیهِمْ بِیَدی  إِعْطاءَالذَّلیلِ وَ لا أَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَ الْعَبیدِ.»

نه به خدا سوگند، نه دست ذلّت در دست آنان می گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ در برابرشان فرار می کنم.
 




27- آثار غذی  حرام


«وَیْلَکُمْ ما عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَی  فَتَسْمَعُوا قَوْلی  وَ إِنَّما أَدْعُوکُمْ إِلی  سَبیلِ الرَّشادِ فَمَنْ أَطاعَنی  کانَ مِنَ المُرْشَدینَ وَ مَنْ عَصانی  کانَ مِنَ المُهْلَکینَ وَ کُلُّکُمْ عاص لاَِمْری  غَیْرُ مُسْتَمِع لِقَوْلی  قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِیّاتُکُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرامِ فَطَبَعَ اللّهُ عَلی  قُلُوبِکُمْ.»

در روز عاشورا خطاب به سپاه ظلم فرمود :وی  بر شما چرا ساکت نمی شوید، تا گفتارم را بشنوید؟ همانا من شما را به راه هدایت و رستگاری  فرامی خوانم، هر کس از من پیروی  کند سعادتمند است و هر کس نافرمانی ام کند از هلاک شدگان است، شما همگی  نافرمانی ام می کنید و به سخنم گوش نمی دهید، آری  در اثر هدایی  حرامی  که به شما رسیده و در اثر غذاهی  حرامی  که شکم هایتان از آنها انباشته شده، خداوند این چنین بر دلهی  شما مُهر زده است!
 




28- هیهات که زیر بار ذلّت روم!


«أَلا إِنَّ الدَّعِی  بْنَ الدَّعِی  قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یَأْبَی  اللّهُ لَنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنـُوفٌ حَمِیَّةٌ وَ نُفُوسٌ آبِیَـةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلی  مَصارِعِ الْکِرامِ.»:

آگاه باشید که فرومایه، فرزند فرومایه، مرا در بین دو راهی  شمشیر و ذلّت قرار داده است و هیهات که ما زیر بار ذلّت برویم، زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان از این که ما ذلّت را بپذیریم دریغ دارند، دامنهی  پاک مادران و مغزهی  با غیرت و نفوس با شرافت پدران، روا نمی دارند که اطاعت افراد لئیم و پست را بر قتلگاه کریمان و نیک منشان مقدّم بداریم.
 




29- خشم الهی  بر یهود، مجوس و دشمن اهل بیت(علیه السلام)


«إِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَی  الْیَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَدًا وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی  النَّصاری  إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَة وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی  الَْمجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلی  قَوْم إِتَّفَقَتْ کَلِمَتُهُمْ عَلَی  قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ.»:

خشم خداوند بر یهود آن گاه شدّت گرفت که بری  او فرزندی  قرار دادند، و خشمش بر نصاری  وقتی  شدّت یافت که بری  او قائل به خدایان سه گانه شدند، و غضبش بر مجوس آن گاه سخت شد که به جی  او آفتاب و ماه را پرستیدند، و خشمش بر قوم دیگری  آن گاه شدّت یافت که بر کشتن پسرِ دخترِ پیامبرشان هماهنگ گردیدند.
 




30- اگر دین ندارید، لااقل آزاد باشید


«یا شیعَةَ آلِ أَبی  سُفْیانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْرارًا فی  دُنْیاکُم وَ ارْجِعُوا إِلی  أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُم عَرَبًا کَما تَزْعَمُونَ.»:

ی  پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمی ترسید لااقلّ در زندگی  دنیاتان آزادمرد باشید، و اگر خود را عرب می پندارید به نیاکان خود بیندیشید.
 




31- پیشی  گیرنده در آشتی


«أَیُّما إِثْنَیْنِ جَری  بَیْنَهُما کَلامٌ فَطَلَبَ أَحُدُهُما رِضَا الاْخَرِ کانَ سابِقُهُ إِلَی  الْجَنَّةِ.»:

هر یک از دو نفری  که میان آنها نزاعی  واقع شود و یکی  از آن دو رضایت دیگری  را بجوید، سبقت گیرنده، اهل بهشت خواهد بود.
 




32- ثواب سلام


«لِلسَّلامِ سَبْعُونَ حَسَنَةً تِسْعٌ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدِءِ وَ واحِدَةٌ لِلرّادِّ »:

سلام کردن هفتاد حسنه دارد، شصت و نُه حسنه از آنِ سلامکننده و یکی  از آنِ جواب دهنده است.
 




33- رضی  خدا، نه هوی  مردم


«مَنْ طَلَبَ رِضَا اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ کَفاهُ اللّهُ أُمُورَ النّاسِ، وَ مَنْ طَلَبَ رِضَا النّاسِ بِسَخَطِاللّهِ وَکَلَهُ اللّهُ إِلَی  النّاسِ.»:

هر کس رضی  خدا را به غضب مردم بجوید، خدا او را از کارهی  مردم کفایت می کند، و هر کس خشنودی  مردم را به غضب خدا بجوید، خدا او را به مردم واگذارد.
 




34- ویژگیهی  حضرت مهدی (علیه السلام)


«تَعْرِفُونَ الْمَهْدِی  بِالسَّکینَةِ وَ الْوَقارِ وَ بِمَعْرِفَةِ الْحَلالِ وَ بِحاجَةِ النّاسِ إِلَیْهِ وَ لا یَحْتاجُ إِلی  أَحَد.»:

درباره حضرت مهدی (علیه السلام) فرموده:شما مردم، آن حضرت را به داشتن آرامش و متانت و به شناخت حلال و حرام و به رو آوردن مردم به او و بی نیازی  او از مردم می شناسید.
 




35- رؤیی  دنیا


«وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْیا حُلْوُها وَ مُرُّها حُلْمٌ وَ الاِْنْتِباهُ فِی  الاْخِرَةِ.»

بدانید که دنیا شیرینی  و تلخی اش رؤیایی  بیش نیست، و آگاهی  و بیداری  واقعی  در آخرت است.
 




36- پرهیز از کلام پست و سبک


«لا تَقُولُوا بِأَلـْسِنَتِکُمْ ما یَنْقُصُ عَنْ قَدْرِکُمْ.»:

چیزی  به زبانتان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.
 




37- جاودانگی  در مرگ با عزّت


«لَیْسَ الْمَوْتُ فی  سَبیلِ الْعِزِّ إِلاّ حَیاةً خالِدَةً وَ لَیْسَتِ الْحَیاةُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ الْمَوْتُ الَّذی  لا حَیاةَ مَعَهُ.»:

مرگ در راه عزّت جز زندگی  جاوید، و زندگی  با ذلّت جز مرگ بی حیات نیست.
 



38- حرمت حیله و نیرنگ

«وَ الْخَدْعُ عِنْدَنا أَهْلَ الْبَیْتِ مُحَرَّمٌ.»:

حیله و نیرنگ نزد ما اهل بیت حرام است.
 





39- مرگ، پدیده گریبانگیر

«خُطَّ الْمَوْتُ عَلی  وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلی  جیدِ الفَتاةِ وَ ما أَوْلَهَنی  إِلی  أَسْلافی  إِشْتِیاقَ یَعْقُوبَ إِلی  یُوسُفَ.»:

قبل از حرکت از مکّه به سوی  عراق در میان جمعی  از بنی هاشم فرمود:مرگ گردنگیر فرزندان آدم است; همچون گردنبند بر گردن دختر جوان، و من مشتاق دیدن گذشتگانم هستم، مانند اشتیاقی  که یعقوب به دیدن یوسف داشت.
 



 

40- اندیشه پایان کار

«فَإِنْ تَکُنِ الدُّنْیا تُعَدُّ نَفیسَةًفَدارُ ثَوابِ اللّهِ أَعْلی  وَ أَنْبَلُوَ إِنْ تَکُنِ الأَمْوالُ لِلتَّرْکِ جَمْعَهافَما بالُ مَتْرُوک بِهِ الْمَرْءُ یَبْخَلُوَ إِنْ تَکُنِ الاَْرْزاقُ قِسْمًا مُقَسَّمًافَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِی  الْکَسْبِ أَجْمَلُوَ إِنْ تَکُنِ الاَْبْدانُ لِلْمَوْتِ أُنـْشِأَتْفَقَتْلُ امْرِء بِالسَّیْفِ فِی  اللّهِ أَفْضَلُعَلَیْکُمْ سَلامُ اللّهِ یا آلَ أَحْمَدَفَإِنّی  أَرانی  عَنکُمْ سَوْفَ أَرْحَلُدر »:

حضرت در مسیر حرکت به جانب کوفه فرموده است:زندگی  دنیا گرچه نفیس و پربهاست،ولی  پاداش خدا در جهان دیگر بالاتر و پربهاتر است.
و اگر سرانجامِ جمع آوری  مال و ثروت، ترک نمودن آن است،پس نباید مرد بری  آن بخل ورزد.
و اگر روزی  هی  بندگان، تقسیم و مقدَّر شده است،پس کمی  حرصِ مرد در کسب، زیباتر. و اگر بدن ها بری  مرگ آفریده شده است،پس کشته شدن مرد در راه خدا چه بهتر. درود بر شما ی  خاندان پیامبر،که من به زودی  از میان شما کوچ خواهم کرد.


گزیده ای از اخلاق و رفتار امام حسین علیه السلام

گزیده ای از اخلاق و رفتار امام حسین علیه السلام

با نگاهى اجمالى به 56 سال زندگى سراسر خداخواهى و خداجویى حسین (ع ), درمی یابیم که هماره وقت او به پاکدامنى و بندگى و نشر رسالت احمدى و مفاهیم عمیقى والاتراز درک و دید ما گذشته است .اکنون مرورى کوتاه به زوایاى زندگانى آن عزیز, که پیش روى ما است :
جنابش به نماز و نیایش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه بسیارى داشت . گاهى در شبانه روز صدها رکعت نماز می گزاشت .

(1) و حتى در آخرین شب زندگى دست از نیاز و دعا برنداشت , و خوانده ایم که از دشمنان مهلت خواست تا بتواند با خداى خویش به خلوت بنشیند. و فرمود: خدا می داند که من نماز و تلاوت قرآن و دعاى زیاد و استغفار را دوست دارم . (2)
حضرتش بارها پیاده به خانه کعبه شتافت و مراسم حج را برگزار کرد. (3) ابن اثیر در کتاب اسد الغابة می نویسد: کان الحسین رضى الله عنه فاضلا کثیر الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال الخیر جمیعها. (4) حسین (ع ) بسیار روزه می گرفت و نماز میگزارد و به حج میرفت و صدقه میداد و همه کارهاى پسندیده را انجام میداد.
شخصیت حسین بن على (ع ) آن چنان بلند و دور از دسترس و پرشکوه بود که وقتى با برادرش امام مجتبى (ع ) پیاده به کعبه می رفتند, همه بزرگان و شخصیت هاى اسلامى به احترامشان از مرکب پیاده شده , همراه آنان راه می پیمودند. (5)
احترامى که جامعه براى حسین (ع ) قائل بود, بدان جهت بود که او با مردم زندگى میکرد - از مردم و معاشرتشان کناره نمی جست - با جان جامعه هماهنگ بود, چونان دیگران از مواهب و مصائب یک اجتماع برخوردار بود, و بالاتر از همه ایمان بی تزلزل او به خداوند, او را غمخوار و یاور مردم ساخته بود. و گرنه , او نه کاخ هاى مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ, و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمی بستند,...
این روایت یک نمونه از اخلاق اجتماعى اوست , بخوانیم : روزى از محلى عبور می فرمود, عده اى از فقرا بر عباهاى پهن شده شان نشسته بودند ونان پاره هاى خشکى می خوردند, امام حسین (ع ) می گذشت که تعارفش کردند و او هم پذیرفت , نشست و تناول فرمود و آن گاه بیان داشت : ان الله لا یحب المتکبرین , (6) خداوند متکبران را دوست نمیدارد. سپس فرمود: من دعوت شما را اجابت کردم , شما هم دعوت مرا اجابت کنید. آنها هم دعوت آن حضرت را پذیرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند.حضرت دستور داد هر چه در خانه موجود است به ضیافتشان بیاورند, (7) و بدین ترتیب پذیرایى گرمى از آنان به عمل آمد, و نیز درس تواضع و انسان دوستى را با عمل خویش به جامعه آموخت .
شعیب بن عبدالرحمن خزاعى می گوید: چون حسین بن على (ع ) به شهادت رسید, بر پشت مبارکش آثار پینه مشاهده کردند, علتش را از امام زین العابدین (ع ) پرسیدند, فرمود این پینه ها اثر کیسه هاى غذایى است که پدرم شب ها به دوش می کشید و به خانه زن هاى شوهرمرده و کودکان یتیم و فقرا می رسانید.(8)
شدت علاقه امام حسین (ع ) را به دفاع از مظلوم و حمایت از ستمدیدگان می توان در داستان ارینب وهمسرش عبدالله بن سلام دریافت , که اجمال و فشرده اش را در این جا متذکر میشویم : یزید به زمان ولایتعهدى , با این که همه نوع وسایل شهوت رانى و کام جویى و کامروایى از قبیل پول , مقام , کنیزان رقاصه و... در اختیار داشت , چشم ناپاک و هرزه اش را به بانوى شوهردار عفیفى دوخته بود. پدرش معاویه به جاى این که در برابر این رفتار زشت و ننگین عکس العمل کوبنده اى نشان دهد, با حیله گرى و دروغ پردازى و فریبکارى , مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاکدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده پسرش یزید بکشاند.حسین بن على(ع) از قضیه باخبر شد, در برابر این تصمیم زشت ایستاد و نقشه شوم معاویه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از یکى از قوانین اسلام , زن را به شوهرش عبدالله بن سلام بازگرداند و دست تعدى و تجاوز یزید را از خانواده مسلمان و پاکیزه اى قطع نمود و با این کار همت و غیرت الهی اش را نمایان و علاقه مندى خودرا به حفظ نوامیس جامعه مسلمانان ابراز داشت , و این رفتار داستانى شد که درمفاخر آل على (ع ) و دنائت و ستمگرى بنى امیه , براى همیشه در تاریخ به یادگار ماند. (9)
علائلى در کتاب سمو المعنى می نویسد: ما در تاریخ انسان به مردان بزرگى برخورد می کنیم که هر کدام در جبهه و جهتى عظمت و بزرگى خویش را جهانگیر ساخته اند, یکى در شجاعت , دیگرى در زهد, آن دیگرى در سخاوت , و... اما شکوه و بزرگى امام حسین (ع ) حجم عظیمى است که ابعاد بی نهایتش هر یک مشخص کننده یک عظمت فراز تاریخ است , گویا او جامع همه والایی ها و فرازمندی ها است . (10)
آرى , مردى که وارث بی کرانگى نبوت محمدى است , مردى که وارث عظمت عدل و مروت پدرى چون حضرت على (ع ) است و وارث جلال و درخشندگى فضیلت مادرى چون حضرت فاطمه (س ) است , چگونه نمونه برتر و والاى عظمت انسان و نشانه آشکار فضیلت هاى خدایى نباشد. درود ما بر او باد که باید او را سمبل اعمال و کردارمان قرار دهیم .امام حسین (ع ) و حکایت زیستن و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد کردارش نه تنها نمونه یک بزرگمرد تاریخ را براى ما مجسم می سازد, بلکه او با همه خویشتن , آیینه تمام نماى فضیلت ها, بزرگمنشی ها, فداکاری ها, جانبازی ها, خداخواهی ها وخداجویی هامی باشد. او به تنهایى می تواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشریت راضامن گردد. بودن و رفتنش , معنویت و فضیلت هاى انسان را ارجمند نمود.

---------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت ها:

(1) عقد الفرید, ج 3, ص 143.

(2) ارشاد مفید, ص 214.

(3) مناقب ابن شهرآشوب , ج 3, ص 224 - اسد الغابة , ج 2, ص 20.

(4) اسد الغابة , ج 2, ص 20.

(5) ذکرى الحسین , ج 1, ص 152, به نقل از ریاض الجنان , چاپ بمبئى , ص 241 -انساب الاشراف .

(6) سوره نحل , آیه 22.

(7) تفسیر عیاشى , ج 2, ص 257.

(8) مناقب , ج 2, ص 222.

(9) الامامة والسیاسة , ج 1, ص 253 به بعد.

(10) از کتاب سمو المعنى , ص 104 به بعد, نقل به معنى شده است


داستانهایى از زمین کربلا(1)

وجه تسمیه کربلا
بعضى گفته اند: کربلا مشتق از کَربَله ، بفتح کاف و باء موحده بر وزن عنفله ،بمعنى رخوت و نرمى است ، یقال به کربله (اى رخوة فى قدمیه ) بخاطر آنکه خاک کربلا نرم بود0 و یا از کربلا است بمعنى ((الخالص الزّکى یقال کَربَل الحِنطَة اِذا انفّاها فسمیت بذلک لان ارضها خالصة طیَّبة )) و یا از کربل بر وزن جعفر است . و کربل نام علفى است که بسیار سرخ و برّاق مى باشد زیرا که از آن علف در آن سرزمین بسیار بود.
البته کربلا مرکب است از دو کلمه کرب و بلا و بخاطر کثرت استعمال کربلا شده است . زیرا که روایت مى باشد که بهترین اولاد پیغمبران در آنجا به شهادت میرسند و سر انور اکثر ایشان را در آن زمین با لب تشنه بریدند و ملائکه ها هزار سال قبل از شهادت سیّدالشهداء - علیه آلاف التحیّة و الثناء - آن مکان شریف را زیارت میکردند.
و قد قتل فیها قبل الحسین علیه السلام ماءئة نبىّ و ماءئة سبط و انّها تزفّ الى الجنة بطینها و شجرها و جمیع ما فیها کما تزفّ العروس ‍ الى ازواجها
ترجمه : و قبل از امام حسین علیه السلام صد پیغمبر و صد نفر فرزند پیغمبر کشته شدند، در آنجا و آنها میروند بسوى بهشت و آنچه در بهشت است مانند آنکه عروس بسوى زوجش میرود و جمعى از پیامبران به آنمکان عبور نمودند و متذکّر مصیبت فرزند پیامبر آخرالزمان شده و بر هر یکى از آنها در قسمتى کرب وبلا وارد شده است .(1)

مرور سلمان (ره ) به کربلا
روایت شده است ، وقتى که جناب سلمان (ره ) از جانب امیرالمؤمنین علیه السلام به حکومت مداین مأ مور گردید، و عازم مدائن شد، آن عالى مقام با کاروانى همراه شد، و به درازگوشى سوار شده بود به منزل مى رفتند.
و قانون آن جناب بود که یک فرسخ راه را سوار الاغ میشد، و یک فرسخ راه را پیاده مى رفت تا آن حیوان هم ناراحت نشود، و در میان اهل قافله قانونِ مراعات احوال حیوانِ مرکوب آن جناب معروف و معلوم شده بود.
در منزلى از منازل که نوبت سوارى الاغ بود، آنجناب سوار شده و به قدر نیم فرسخ سوار بود، که ناگاه اهل قافله دیدند، آن جناب بى اختیار از الاغ مرکوب خود پیاده شد، و بى اختیار خود را به زمین انداخت و زمین را به آغوش کشید، و مانند ابر بهارى زار زار میگریست ، اهل قافله متعجب شدند وبه سوى ایشان متو جّه شدند.
ناگاه دیدند بعد از زمانى از آن زمین گریان و نالان برخاست وچند قدم راه رفت ، باز خود را به زمین افکند، صداى گریه و ناله بلند کرد، زمانى با شدّت گریست ، بعد از آن قدرى رفته باز خود را به زمین افکند، با شدّت تمام صیحه و ضجّه زده ، مانند زن ثلکى مى گریست و مى نالید تا این که براى اهل قافله معلوم شد که آن زمین ،زمین کربلا است . (2)

زمین کربلا
مرحوم جنّت مکان حاج حسین نورى در دارالسلام خود نقل کرده است که در کتاب کلمه طیّبه از مرحوم میرزا سید على صاحب شرح کبیر که مى فرماید: من عصرهاى پنجشنبه مواظبت داشتم به زیارت قبرهائى که در اطراف خیمه گاه است .
شبى در عالم رؤ یا دیدم که رفته ام به زیارت همان قبرها، ناگهان شنیدم هاتفى به زبان فارسى مى گوید: خوشا به حال کسى که در این زمین مقدس ( کربلا) مدفون شود، اگر چه با هزاران گناه باشد از هول قیامت سالم مى ماند، و هیهات که از هول قیامت سلامت باشد، کسى که در این زمین دفن نشود. (3)

خاک حسین در دست پیامبر (ص )
در روایت اهل سنت و شیعه مستندا نقل شده است که امّ سلمه همسر پیامبر (ص ) مى گوید:
روزى رسول خدا (ص ) مشغول استراحت بودند که دیدم امام حسین علیه السلام وارد شدند، و بر سینه پیامبر(ص ) نشستند، حضرت رسول (ص ) فرمودند: مرحبا نور دیده ام ، مرحبا میوه دلم ، چون نشستن حسین علیه السلام بر سینه پیامبر (ص ) طولانى شد، پیش خودم گفتم ! که شاید پیامبر(ص ) ناراحت شوند ،و جلو رفتم ، تا حسین علیه السلام را بر دارم .
حضرت پیامبر (ص ) فرمودند: امّ سلمه تا وقتى که حسینم خودش ‍ مى خواهد بگذار بر سینه ام بنشیند، و بدان که هر کس باندازه تار مویى حسینم را اذیّت کند مانند آن است که مرا اذیّت کرده است .
امّ سلمه مى گوید: من از منزل خارج شدم ، و وقتى باز گشتم به اتاق رسول خدا(ص ) دیدم پیامبر (ص ) گریه مى کند، خیلى تعجّب کردم ! و عرض ‍ کردم یا رسول اللّه خداوند هیچگاه تو را نگریاند، چراناراحتید؟ ملاحظه کردم و دیدم حضرت پیامبر(ص ) چیزى در دست دارد، و بدان مینگرد و مى گرید. جلوتر رفتم و دیدم مشتى خاک در دست دارد.
سؤ ال کردم یا رسول اللّه این چه خاکى است که تو را این همه ناراحت مى کند. رسول اکرم (ص ) فرمودند:
اى امّ سلمه الان جبرئیل بر من نازل شد و عرض کرد که این خاک از زمین کربلا است . و این خاک فرزند تو حسین علیه السلام است که در آنجا مدفون مى شود.
یا امّ سلمه بگیر این خاک را و بگذار در شیشه اى ، هر وقت که دیدى رنگ خاک به خون گرائید، آنوقت بدان که فرزندم حسین علیه السلام به شهادت رسیده است .
امّ سلمه مى گوید: آن خاک را از رسول خدا(ص ) گرفتم که بوى عطر عجیبى میداد. هنگامى که امام حسین علیه السلام بسوى کربلا سفر کردند، من نگران بودم و هر روز به آن خاک نظر مى کردم ، تا یک روز دیدم که تمام خاک تبدیل به خون شده است و فهمیدم که امام حسین علیه السلام به شهادت رسیده اند. لذا شروع کردم به ناله و شیون کررم و آن روز تا شب براى حسین گریستم ، آن روز هیچ غذا نخوردم تا شب فرا رسید، از شدّت ناراحتى و غصّه خوابم برد.
در عالم خواب رسول خدا (ص ) را دیدم ، که تشریف آوردند ولى سر و روى حضرت خاک آلود است ! و من شروع کردم به زدودن خاک وغبار از روى آن حضرت و عرض کردم یا رسول اللّه (ص ) من بفداى شما، این گرد و غبار کجاست که بر روى شما نشسته است .
فرمود: امّ سلمه الان حسینم را دفن کردم !، (4)
( مناظره اى درباره سجده )
( بر مهر و تربت امام حسین علیه السلام )
یکى از علماى اهل تسنّن که از فارغ التحصیلان دانشگاه ((الازهر)) مصر است به نام ((شیخ محمد مرعى انطاکى )) از اهالى سوریه ، بر اثر تحقیقات دامنه دار به مذهب تشیّع گرایید، و در کتابى به نام ((لماذا اخترت مذهب الشّیعه )) علل گرایش خود را با ذکر مدارک متقن ذکر نموده است ، در اینجا به یکى از مناظرات او با دانشمندان اهل تسنّن پیرامون سجده بر مهرى که از تربت حسینى است . توجّه کنید:
محمد مرعى در خانه اش بود، چند نفر از دانشمندان اهل تسنّن که بعضى از آنها از دوستان سابق او در دانشگاه الازهر بودند، به دیدار او آمدند و در آن دیدار، بحث و گفتگوى زیر رخ داد:
دانشمندان : شیعیان بر تربت حسینى سجده مى کنند، آنها به همین علّت که بر مهر تربت حسینى سجده مى کنند، مشرک هستند.
محمد مرعى : سجده بر تربت ، شرک نیست ؛ زیرا شیعیان بر تربت براى خدا، سجده مى کنند، نه اینکه براى تربت سجده کنند، اگر به پندار شما به فرض محال ، در درون تربت چیزى وجود دارد، و شیعیان به خاطر آن چیز، آن را سجده کنند، نه اینکه بر آن سجده نمایند، البته چنین فرضى ، شرک است ، ولى شیعیان براى معبود خود که خدا باشد سجده مى کنند، نهایت اینکه هنگام سجده براى خدا، پیشانى را بر تربت مى گذارند.
به عبارت روشنتر: حقیقت سجده ، نهایت خضوع در برابر خدا است ، نه در برابر مهر تربت .
یکى از حاضران (به نام حمید): احسن بر تو که تجزیه و تحلیل زیبایى نمودى ، ولى این سؤ ال براى ما باقى مى ماند که چرا شما شیعیان ، اصرار دارید که بر تربت حسینى سجده نمایید؟ چرا بر سایر چیزها سجده نمى کنید؟ همان گونه که بر تربت سجده مى کنید؟
محمّد مرعى : اینکه ما بر خاک سجده مى کنیم ، بر اساس حدیثى است که مورد اتفاق همه فرقه هاى اسلامى است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: ((جُعِلَتْ لِىَ الاَرضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً)): ((زمین براى من سجده گاه و پاکیزه قرار داده شده است )).
بنا بر این به اتّفاق همه مسلمین ، سجده بر خاک خالص ، جایز است ، از این رو ما بر خاک سجده مى کنیم .
حمید: چگونه مسلمانان بر این امر اتّفاق نظر دارند؟
محمد مرعى : هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله از مکّه به مدینه هجرت کرد، در همان آغاز، به ساختن مسجد دستور داد، آیا این مسجد فرش داشت ؟
حمید: نه ، فرش نداشت .
محمّد مرعى : پس پیامبر صلى الله علیه و آله و مسلمانان بر چه چیزى سجده مى کردند؟
حمید: بر زمینى که از خاک ، فرش شده بود، سجده مى کردند؟
محمّد مرعى : بعد از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله ، مسلمانان در عصر خلافت ابوبکر و عمر و عثمان بر چه سجده مى کردند؟ آیا مسجد فرش ‍ داشت ؟
حمید: نه ، فرش نداشت ، آنها نیز بر خاک زمین مسجد سجده مى نمودند.
محمّد مرعى : بنابراین به اعتراف شما، پیامبر صلى الله علیه و آله در همه نمازهاى خود بر زمین سجده کرده است ، همچنین مسلمانان در عصر او و در عصر بعد از او، روى این اساس ، قطعاً سجده بر خاک ، صحیح است .
حمید: اشکال من این است که شیعیان ، تنها بر خاک ، سجده مى کنند، آن هم خاکى که از زمینى گرفته و به صورت مهر در آورده ، آن را در جیب خود مى نهند و بر آن سجده مى نمایند.
محمد مرعى : اوّلاً؛ به عقیده شیعه ، سجده بر هر گونه زمین ، خواه سنگ فرش باشد و خواه زمین خاکى باشد، جایز است .
ثانیا؛ نظر به اینکه شرط است محل سجده پاک باشد، پس سجده بر زمین نجس یا خاک آلود جایز نیست ، از این رو قطعه اى از گِل خشکیده (به نام مهر) را که از خاک پاک تهیّه شده ، با خود حمل مى کنند، تا در نماز بر خاکى که مطمئناً پاک و تمیز است سجده کنند، با علم به اینکه آنها سجده بر خاک زمین را که نجس بودن آن را نمى دانند، جایز مى دانند.
حمید: اگر منظور شیعه ، سجده بر خاک پاک خالص است چرا مقدارى از خاک را حمل نمى کنند، بلکه ((مُهر)) حمل مى کنند؟
محمد مرعى : نظر به اینکه حمل خاک موجب خاک آلودگى لباس مى شود، از این رو خاک را در هر جا بگذارند طبعاً دست و لباس ، خاک آلود مى شود، شیعیان همان خاک را با آب مى آمیزند و گل مى کنند و سپس همان گل در قالب زیبا، خشک مى شود و به صورت مهر در مى آید، که دیگر حمل آن ، زحمت نیست و موجب خاک آلودگى لباس و دست نخواهد شد.
حمید: چرا شما بر غیر خاک ، مانند حصیر و قالى و زیلو و... سجده نمى کنید؟
محمد مرعى : گفتیم غرض از سجده ، نهایت خضوع در برابر خدا است ، اینک مى گوییم ، سجده بر خاک ، خواه خشکیده (مهر) و خواه نرم ، دلالت بیشترى بر خضوع در برابر خدا دارد؛ زیرا خاک ، ناچیزترین اشیا است ، و ما بالاترین عضو بدن خود (یعنى پیشانى ) را بر پایین ترین چیز (خاک ) در حال سجده مى نهیم ، تا با خضوع بیشتر، خدا را عبادت کنیم ، از این رو، مستحب است که جاى سجده پایینتر از جاى دستها و پاها باشد، تا بیانگر خضوع بیشتر گردد، و همچنین مستحب است در سجده ، سر بینى خاک آلود شود، تا دلالت بیشتر براى خضوع داشته باشد، بنابراین ، سجده بر قطعه اى از خاک خشکیده (مهر)، بهتر از سجده بر سایر اشیایى است که سجده بر آن روا است ، چرا که اگر انسان در سجده ، پیشانى خود را بر روى سجّاده گرانقیمت یا بر قطعه طلا و نقره و امثال آنها و یا بر قالى و لباس گرانبها بگذارد، از تواضع و خضوعش ، کاسته مى شود، و چه بسا هیچ گونه دلالتى بر کوچکى بنده در برابر خدا نداشته باشد.
با این توضیح : آیا کسى که سجده بر خاک خشکیده (مهر) مى کند تا تواضع و خضوعش در پیشگاه خدا، رساتر باشد، مشرک و کافر خواهد بود؟ ولى سجده بر چیزى (مانند قالى و سنگ مرمر و...) که مخالف تواضع است ، تقرّب به خدا است ؟!، هر کس چنین تصوّر کند، تصوّر باطل و بى اساسى نموده است .
حمید: پس این کلمات چیست که بر روى مهرهایى که شیعه بر آنها سجده مى کنند، نوشته شده است ؟
محمد مرعى : اوّلاً؛ همه تربتها داراى نوشته نیست ، بلکه بسیارى از آنها بدون نوشته است .
ثانیاً؛ در بعضى از آنها نوشته شده که : ((سُبْحانَ رَبِىَّ الاَعْلى وَ بِحَمْدِهِ)) که اشاره اى به ذکر سجده است ، و در بعضى نوشته شده که این تربت از زمین کربلا گرفته شده ، تو را به خدا سوگند آیا این نوشته ها، موجب شرک است ؟ و آیا این نوشته ها، تربت را از خاکى که سجده بر آن صحیح مى باشد، خارج مى کند؟
حمید: نه ، هرگز موجب شرک و عدم جواز سجده بر آن نیست ، ولى یک سؤ ال دیگر دارم و آن اینکه در تربت زمین کربلا، چه خصوصیّتى وجود دارد، که بسیارى از شیعیان مقیّد هستند تا بر تربت حسینى ، سجده کنند؟
محمد مرعى : رازش این است که در روایات ما از امامان اهلبیت علیهم السلام نقل شده که : ارزش سجده بر تربت امام حسین علیه السلام بر تربتهاى دیگر بیشتر است .
امام صادق علیه السلام فرمود: ((اَلسُّجُودُ عَلى تُرْبَةِ الْحُسَیْنِ یَخْرِقُ الْحُجُبَ السَّبْعِ)): ((سجده بر تربت حسین علیه السلام حجابهاى هفتگانه را مى شکافد))(5) یعنى موجب قبولى نماز، و صعود آن به سوى آسمان مى گردد.
نیز روایت شده که : ((آن حضرت فقط بر تربت حسین علیه السلام سجده مى کرد، به خاطر تذلّل و کوچکى در براى خداى بزرگ )).(6)
بنابراین ، تربت حسین علیه السلام داراى یک نوع برترى است که در تربتهاى دیگر، آن برترى نیست .
حمید: آیا نماز بر تربت حسین علیه السلام موجب قبول شدن نماز در پیشگاه خدا مى شود، هر چند باطل باشد؟
محمد مرعى : مذهب شیعه مى گوید: نمازى که فاقد یکى از شرایط صحّت نماز باشد، باطل است و قبول نخواهد شد، ولى نمازى که داراى همه شرائط صحّت است ، اگر در سجده اش بر تربت امام حسین علیه السلام سجده گردد، قبول مى شود و موجب ارزش و ثواب بیشتر خواهد شد.
حمید: آیا زمین کربلا از همه زمینها، حتى از زمین مکّه و مدینه برتر است ، تا گفته شود که نماز بر تربت حسین علیه السلام بر نماز بر همه تربت ها برتر مى باشد؟
محمّد مرعى : چه مانعى دارد که چنین خصوصیّتى را خداوند در تربت زمین کربلا قرار داده باشد.
حمید: زمین مکّه که همواره از زمان آدم علیه السلام تا کنون ، جایگاه کعبه است ، و زمین مدینه که جسد مطهّر پیامبر صلى الله علیه و آله را در بر گرفته است ، آیا مقامى کمتر از مقام زمین کربلا دارند؟ این عجیب است ، آیا حسین علیه السلام بهتر از جدّش پیامبر صلى الله علیه و آله است ؟
محمد مرعى : نه ، هرگز؛ بلکه عظمت و شرافت حسین علیه السلام به خاطر عظمت مقام و شرافت رسول خدا صلى الله علیه و آله است ، ولى راز این که خاک کربلا برترى یافته این است که امام حسین علیه السلام در آن سرزمین در راه دین جدّش به شهادت رسیده است ، مقام حسین علیه السلام جزئى از مقام رسالت است ، ولى نظر به اینکه آن حضرت و بستگان و یارانش ، در راه خدا و برپا دارى اسلام ، و استوارى ارکان دین ، و حفظ آن از بازیچه هوسبازان ، جانبازى کرده و به شهادت رسیده اند، خداوند متعال به خاطر آن ، سه ویژگى به امام حسین علیه السلام داده است :
1 - دعا در زیر قبّه مرقد شریفش به استجابت مى رسد.
2 - امامان ، از نسل او هستند.
3 - و در تربت او، شفا هست .
آیا اعطاى چنین خصوصیتى به تربت حسین علیه السلام اشکالى دارد؟ و آیا معنى اینکه بگوییم زمین کربلا از زمین مدینه برترى دارد، این است که بگوییم امام حسین علیه السلام بر پیامبر صلى الله علیه و آله برترى دارد، تا شما به ما اشکال کنید؟!
بلکه مطلب به عکس است ، بنابراین ، احترام به تربت امام حسین علیه السلام احترام به حسین علیه السلام است و احترام به او، احترام به خدا، و جدّ امام حسین علیه السلام یعنى رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
وقتى که سخن به اینجا رسید، یکى از حاضران که قانع شده بود، در حالى که شادمان بود برخاست و بسیار سخن مرا ستود و از من تمجید کرد و کتابهاى شیعه را از من درخواست نمود و به من گفت : گفتار تو بسیار بجا و شایسته است ، من خیال مى کردم که شیعیان ، حسین علیه السلام را برتر از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى دانند، اکنون حقیقت را دریافتم ، و از بیانات زیبا و گویاى شما سپاسگزارم ، از این پس خودم مهرى از تربت کربلا را همراه خود بر مى دارم و بر آن نماز مى خوانم .(


داستانهایى از زمین کربلا(2)

مشتى از خاک کربلا در دست على علیه السلام
حرثمه مى گوید:
چون از جنگ صفین همراه على علیه السلام برگشتیم ، آن حضرت وارد کربلا شد. و در آن سرزمین نماز خواند. آن گاه مشتى از خاک کربلا برداشت و آنرا بوئید سپس فرمود:
واها لک یا تربة لیحشرنَّ منک قوم یدخلون الجنّة بغیر حساب
آه اى خاک ! حقّا که از تو مردمانى برانگیخته شوند که بدون حساب داخل بهشت گردند.
وقتى حرثمه به نزد همسرش که از شیعیان على علیه السلام بود بازگشت ماجرائى را که در کربلا پیش آمده بود براى وى نقل کرد، و با تعجب پرسید: این قضّیه را على علیه السلام از کجا و چگونه مى داند؟
حرثمه مى گوید: مدتى از ماجرا گذشت . آنروز که عبیدالله بن زیاد لشگر بجنگ امام حسین علیه السلام فرستاد، من هم در آن لشگر بودم .
هنگامى که به سرزمین کربلا رسیدم ناگهان همان مکانى را که على علیه السلام در آنجا نماز خواند و از خاک آن برداشت و بویید دیدم ، و شناختم و سخنان على علیه السلام به یادم افتاد.
لذا از آمدنم پشیمان شده ، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسین علیه السلام رسیدم ، و بر آن حضرت سلام کردم و آنچه راکه در آن محل از پدرش على علیه السلام شنیده بودم ، برایش نقل کردم امام حسین علیه السلام فرمود:
آیا به کمک ما آمده اى یا به جنگ ما؟
گفتم : اى فرزند رسول خدا! من به یارى شما آمده ام نه به جنگ شما!
امّا زن و بچّه ام را گذارده ام و ازجانب ابن زیاد برایشان بیمناکم . امام حسین علیه السلام این سخن را که شنید فرمود:
حال که چنین است از این سرزمین بگریز که قتلگاه ما را نبینى و صداى ما را نشنوى . بخدا سوگند! هر کس امروز صداى مظلومیّت ما را بشنود و به یارى ما نشتابد، داخل آتش جهنّم خواهد شد.(8)

 

هیچکس را از کربلا به سوى جهنم نمى برد
آخوند ملا محمّد کاظم هزارجریبى (رضوان الله علیه ) فرمود: شنیدم از آقا میرزا محمّد شهرستانى که عالم جلیل القدرى بود که بر جنازه سید بحرالعلوم نماز خواند فرمود:
من در اوایل جوانى مجاورت زمین کربلا را اختیارکرده بودم رفیقى داشتم صالح و متقى ، مجاور نجف اشرف بود، از اهل خاتون آباد، اسمش حاج حسن على بود مکرر مرا تکلیف مى کرد به نجف بروم و در آنجا مجاورت نمائیم ، زیرا در کربلا قساوت مى آورد و مجاورت در نجف به مراتب بهتر است ، تا شبى خواب دیدم در رواق حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مى باشم و همان رفیقمان حاج حسن على هم آنجا بود و بر من مجاورت کربلا را باز انکار مى کرد.
ناگاه دیدم آقا امام زمان - (عجل اللّه فرجه الشریف ) - در رواق تشریف دارند حاج حسن على خدمت آن حضرت عرض کرد: یابن رسول اللّه ، شما اینجا تشریف دارید و مردم به زیارت شما، به سامرا مى آیند. فرمود:
آنجا هم هستم ، پس بدست مبارک اشاره کرد بسوى ضریح و فرمود:
((بحقّ امیرالمؤمنین لا یقوّدون احد امن کربلا الى جهنّم ))
یعنى : به امیرالمومنین قسم که هیچ کس را از کربلا به سوى جهنّم نمى برند سپس فرمود: به شرط این که شبى را در آنجا مانده باشد من گمان کردم ، مقصود حضرت از بیتوته یعنى مشغول عبادت باشد.
من عرض کردم : ما شبها را مى خوابیم تا هنگام طلوع آفتاب فرمود: اگر چه خوابیده باشد تا هنگام طلوع آفتاب به این جهت من هم مجاورت زمین کربلا را اختیار کردم .(9)

تابوت مرد عاصى و غبار کربلا

مرحوم تاج الدّین حسن سلطان محمد( رضوان اللّه تعالى علیه ) در کتاب خود مینویسد :
در بغداد مرد فاسقى بود که هنگام احتضار وصیّت کرده بود که مرا ببرید نجف اشرف دفن کنید شاید خداوند مرا بیامرزد و بخاطر حضرت امیر المومنین علیه السلام ببخشد.
چون وفات کرد قوم و خویشان او حسب الوصیّة او را غسل داده و کفن نمودند و در تابوتى گذاردند و بسوى نجف حمل کردند.
شب حضرت امیر علیه السلام به خواب بعضى از خدّام حرم خود آمدند، و فرمودند: فردا صبح نعش یک فاسق را از بغداد مى آورند که در زمین نجف دفن کنند، بروید و مانع این کار شوید! و نگذارید او را در جوار من دفن کنند.
فردا که شد خدّام حرم مطهّر یکدیگر را خبر کردند، رفتند و در بیرون دروازه نجف ایستادند، که نگذارند که نعش آن فاسق را وارد کنند، هر قدر انتظار کشیدند کسى را نیاوردند.
شب بعد باز در خواب دیدند حضرت امیر علیه السلام را که فرمود: آن مرد فاسق را که شب گذشته گفتم نگذارید وارد شوند فردا میآیند، بروید و به استقبال او، و او را با عزّت و احترام تمام بیاورید و در بهترین جاها دفن کنید. گفتند: آقا شب قبل فرمودید نگذارید و حالا میفرمائید بهترین جا دفن شود!؟
حضرت فرمود: آنهایى که نعش را مى آوردند، شب گذشته راه را گم کردند، و عبورشان به زمین کربلا افتاد، باد وزید خاک و غبار زمین کربلا را در تابوت او ریخته از برکت خاک کربلا و احترام فرزندم حسین علیه السلام خداوند از جمیع تقصیرات او گذشت او را آمرزید و رحمت خود را شامل حالش ‍ گردانیده است . (10)

 

فضیلت کربلا بر مکّه
عن الصّادق علیه السلام انّ ارض الکعبة قال مَن مِثلى و قد بنى بیت اللّه على ظهرى یاتینى النّاس من کل فجّ عمیق و جعلت حرم اللّه و امنه ، فاوحى اللّه الیها کفّى و قرّى ما فضل ما فضّلت به فیها اعطیت ارض کربلا الّا بمنزلة الّا برّة غمت فى البحر فحملت من مأ البحر و لولا تربة الحسین علیه السلام ما فضّلتک و لولا ما ضمّنة کربلا لما خلقتک و لا خلقت الذّى افتخرت به فقرىّ و استقرّى و کونى دنیا متواضعا ذلیلا مهیمنا غیر مستنکف و لا مستکبر لارض کربلا والّا مسخنده و هویت بک فى نار جهنّم .
ترجمه : امام صادق علیه السلام فرمودند: مکه سخن گفت به کرامت هاى خداوند تفاخر نمود و گفت : کیست مانند من و حال آنکه خانه خدا روى من بنا شده و مردم از اطراف به جانب من مى آیند، چون مکّه تفاخر نمود وحى شد، که اى مکّه بجاى خود باش ، نیست فضل خانه که سبب فضل تو است در جنب فضل کربلا، مگر به مانند سوزنى که در دریا فرو برند، پس چه اندازه آب از دریا برمیدارد،
و اگر خاک کربلا نبود تو را فضیلت نمیدادم ، و اگر آن شخص (امام حسین علیه السلام ) که در آنجا مدفون است نبود نه تو را و نه خانه را خلق مى کردم پس بجاى خود باش و تواضع و خشوع نما، و تکبّر مکن بر کربلا و الّا تو را به جهنّم خواهم انداخت . (11)
و قال على بن الحسین علیه السلام اتّخذ اللّه ارض کربلا حرما قبل ان یتّخذ مکّة حرما باربعة عشرین الف عام و انّها تزهر لاهل الجنّة کالکوکب الدّرى . (12)
امام سجّاد علیه السلام فرمودند: خداوند زمین کربلا را حرم قرار داد 24 هزار سال قبل از آنکه مکّه را حرم قرار دهد، و آن زمین میدرخشد براى مردم بهشت مانند ستاره درخشان .
و عن ابى جعفر علیه السلام قال خلق اللّه کربلا قبل ان یخلق الکعبة باربعة عشرین الف عامٍ و قدّسها و بارک علیها فما زالت قبل ان یخلق اللّه الخلق مقدّسة و مبارکة و لاتزال کذلک و جعلها اللّه افضل الارض فى الجنّة .
و امام باقر علیه السلام مى فرماید: خداوند کربلا را خلق کرد 24 هزار سال قبل از آنکه کعبه را خلق نماید و آن زمین را مقدس نمود و برکت داد و قبل از آن خلق ننموده بود مقدّسى و مبارکى مانند آن زمین و خداوند زمین کربلا را در بهشت افضل زمینها قرار داده است . (13)

غبار کربلا مانع آتش
فاضل کامل سیّد الواعظین مرحوم سیّد محمود امامى اصفهانى (رحمة اللّه علیه ) نقل نموده اند:
یکى از خلفاى بنى مروان اولاد دار نمى شد به مقتضاى عقیده فاسد خود نذر کرد که اگر خدا پسرى به او بدهد، او را بر سر راه زوّارهاى حضرت سیّدالشهدأ علیه السلام بفرستد، و آنها را به قتل برساند.
اتفاقا بعد از مدّتى خداوند پسرى به او عطاء مى نماید، تا اینکه بزرگ میشود و به او وصیّت مى کند که باید بروى سر راه زوّارهاى حسین علیه السلام و آنها را به قتل برسانى .
پسر شبى در خواب دید قیامت است و ملائکه غلاض و شداد جمعى را مى برند بسوى جهنّم ، تا یک شخص را آوردند بکشند بسوى آتش ، رسول خدا (ص ) به ملائک فرمود: اگر چه این مرد گناه کار است لیکن شما نمى توانید او را به جهنّم ببرید زیرا روزى به زمین کربلا مى گذشت غبارى از آن زمین بر بدن او نشسته است .
عرض کردند: غبار را از او مى شوئیم ، حضرت فرمود: غبار را میشوئید امّا چشم او که به بقعه و بارگاه فرزندم حسین علیه السلام افتاده نمى شود که بشوئید. پس ملائکه عذاب او را رها کردند و ملائکه رحمت آمدند و او را به بهشت بردند. آن پسر از خواب بیدار شد و از قصد فاسد خود بر گشت و توبه نمود و فورا به زیارت آن حضرت رفت و زوار را حرمت و نوازش ‍ مى کرد.(14)]

 

امام حسن عسگرى علیه السلام و زوّار کربلا و خراسان
روایت شده که روزى دو نفر از محّبان ، یکى از زیارت خراسان و دیگرى از زیارت کربلا به شهر سرمن راى (سامرّا) وارد مى شدند پس احوالات را به خدمت امام حسن عسگرى علیه السلام معروض داشتند آن حضرت ، آن دو را پیشواز کردند، امّا در وقت مراجعت آن حضرت پیاده تشریف مى آوردند، یکى از اصحاب عرض کرد:
یابن رسول اللّه اسب سوارى موجود است چرا سوار نمى شوید، فرمودند: به خود گوارا نمى بینم که دوستان و محبّان ما پیاده باشند و من سوار شوم ، پس با همان حال با آن دو نفر به خانه ایشان تشریف آوردند.
آن حضرت به ایشان نظر مبارک مى کرد و مى گریست به حدّى که عرض ‍ کردند: یابن رسول اللّه سبب گریه شما چیست ؟
فرمودند: سبب گریه من این دو نفر زائر هستند، وقتى به زائر خراسان نظر میکنم جدّم امام رضا علیه السلام به خاطرم مى آید که در ولایت غریب ، بى کس و تنها به او زهر دادند و جگر مبارکش را پاره پاره نمودند و احدى نبود تا او را یارى و دلدارى نماید.
و وقتى به این زائر مى نگرم به خاطرم میرسد که جدّم سیّدالشهداء(ع ) که در روز عاشورا با لب تشنه و جگر سوخته و بى کس و تنها در میان اهل ظلم و جفا با بدن پاره پاره بر روى خاک و ریگهاى کربلا افتاده بود و درمیان اهل ظلم کسى نبود که یارى اش کند پس هر کس که یارى و اعانت زوّار ما را کند گویا ما را اعانت و یارى کرده است . (15)

 

ورود امام حسین علیه السلام به کربلا
در مورد ورود حضرت سیّدالشهداء ابى عبداللّه الحسین علیه السلام به سرزمین کربلا اختلاف است ولى اصحّ تواریخ در مورد ورود آن حضرت به این سرزمین پر بلا روز دوم محرم الحرام سال 61 هجرى مى باشد طبق روایت صحیح زمانى که حضرت به آن زمین رسیده ، پرسیدند این سرزمین چه نام دارد؟ جواب دادند قادسیه ، حضرت دوباره پرسیدند! آیا نام دیگرى دارد؟ عرض کردند نینوا! حضرت باز فرمودند! آیا نام دیگرى دارد؟ عرض ‍ کردند!به این سرزمین طَفّ نیز میگویند، دو باره فرزند رسول خدا(ص ) پرسیدند: دیگر چه نام دارد؟ عرض کردند: آرى ! این سرزمین را کربلا نیز مى گویند.
چون حضرت نام کربلا را شنیدند، فرمودند:
اللهمّ انّى اعوذ بِکَ مِنَ الکَربِ و البَلا
یعنى خدا یا پناه مى برم بر خودت از همه مشکلات و بلاها.
و نیز فرمودند: ههنا مَناخُ رِکابِنا و مَحَطُّ رِحالِنا و مقتَلُ رجالِنا وَ مَسفَکُ دِمائِنَّا...
بعد از آن فرمود: این موضع کرب و بلا و محل محنت و عنا است ، فرود آیید که این جا منزل و محل خیمه هاى ماست و این زمین جاى ریختن خون ما است و در این جاست که قبرهاى ما واقع میشود.
و فرمودند: رسول خدا (ص ) مرا از اینها خبر داده است . و در آن جا فرود آمدند. امّا همان زمان لشکر دشمن نیز در همان مکان اردو زد و چون روز دیگر شد چهار هزار لشگر دشمن در آن زمین پر بلا منزل کردند، (16)
قربان مظلومیّتت یا ابا عبداللّه الحسین علیه السلام .
الا لعنة اللّه على القوم الظالمین

تربت کربلا
در زمان حضرت صادق علیه السلام زن زانیه اى بود که هر وقتى بچه اى از طریق نا مشروع مى زائید به تنور مى انداخت . و آنها را مى سوزاند، تا این که اجلش رسید و مرد.
اقربا و خویشان او زن را غسل و کفن کردند و نماز برایش خواندند و به خاکش سپردند، ولى یک وقت متوجّه شدند زمین جنازه این زن بد کاره را قبول نمى کند و به بیرون انداخت ، آن عده که در جریان دفن این زن بد کاره شرکت داشتند احساس کردند شاید اشکال از زمین و خاک باشد جنازه را در جاى دیگرى دفن کردند، دوباره صحنه قبل تکرار شد، یعنى زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد.
مادرش متعجب شد آمد محضر مقدّس آقا امام صادق علیه السلام و گفت : اى فرزند پیامبر به فریادم برس ...
و جریان را براى حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجى به حضرت گردید، وجود مقدّس آقا امام صادق علیه السلام وقتى جریان را از زبان مادرش ‍ شنید متوجّه شد کار آن زن زنا و سوزاندن بچه هاى حرام زاده بود، فرمود:
هیچ مخلوقى حقّ ندارد مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط به دست خالق است .
مادر آن زن بد کاره به امام عرض کرد: حالا چه کنم . حضرت فرمود: مقدارى از تربت جدّم سیدالشهداء ابى عبداللّه الحسین علیه السلام را همراه جنازه اش در قبر بگذارید زیرا تربت جدّم حسین علیه السلام مشکل گشاى همه امور است مادر زن زانیه مقدارى تربت کربلا تهیه نمود و همراه جنازه گذاشت ، و دیگر تکرار نشد.(17)

 

حضرت نوح و کربلا

در کتاب شریف المشاهد شیخ شبسترى (ره )
روایت کرده که چون حضرت نوح علیه السلام کشتى را بنا نمود و صد هزار مسمار به کشتى زد تا اینکه پنج مسمار ماند حضرت نوح علیه السلام یکى از آن پنج مسمار را برداشت .
فاَ شرَقَ بِیَدِهِ وَ اَضاءَ کَما یَضئ الکَواکِبَ الدُّریه فى اُفُق السَّماء.
پس آن مسمار در دست نوح روشن شد چنانکه ستاره رخشان در افق آسمان درخشنده مى شود. فتحیّر نوح فانطق الله المسمار بلسان طلق ذلق فقال انا باسم خیر الانبیاء محمّد بن عبّداللّه ((ص ))
پس نوح از درخشندگى مسمار حیران شد و خداوند عالم مسمار را بنطق و تکلم آورد با زبان کشاده و فصیح عرض کرد: که یا نوح من بر اسم نامى خاتم انبیاء محَّمد بن عبدالله مقرَّر شده ام و درخشندکى من از برکت اسم آن بزرگوار است . پس جبرئیل نازل شد و حضرت نوح علیه السلام از جبرئیل سؤ ال کرد یا جبرئیل این چه مسمارى است که من هرگز مثل او را در درخشندگى ندیده ام .
جبرئیل گفت : این مسمار بر اسم حضرت رسو ل اللّه (ص ) است پس ‍ حضرت نوح (على نبیّینا و آله و علیه السلام ) سه مسمار دیگر از آنها را برداشت و هر یک را به طرفى از کشتى زد، و هر یک در درخشندگى مثل سابق بودند، چون نوبت مسمار پنجم رسید حضرت نوح علیه السلام آن را برداشت و دید فَزَهر و انارَ و اَ ظهَر النِداوة
پس درخشان و منوّر گردید، در دستش ، و رطوبت سرخى از آن مسمار ظاهر شد، حضرت نوح علیه السلام متعجّب ماند از جبرئیل سؤ ال کرد!
جبرئیل عرض کرد: که این مسمار پنجم مسمار حسین علیه السلام است و بنام اوست ، آنرا بجانب مسمار پدرش بزن ، حضرت نوح پرسید که این چه رطوبت است که از این مسمار ظاهر مى شود؟ جبرئیل عرض کرد: که این خون است و احوالات و وقایع کربلا را به حضرت نوح علیه السلام بیان کرد و حضرت نوح علیه السلام گریست و بر قاتلین آن حضرت لعن نمود. (18)

 


 


فلسفه قیام عاشورا

فلسفه قیام عاشورا

الف:بیعت خواستن یزید از امام حسین

 در حادثه کربلا ما به مسائل زیادی بر می خوریم در یک جا سخن از بیعت خواستن یزید از امام حسین و امتناع امام از بیعت، در یکجا دعوت مردم کوفه از امام حسین و پذیرفتن امام ولی در جایی بدون توجه به مسئله بیعت و بدون توجه به درخواست دعوت کوفیان حضرت حسین (ع) از اوضاع حکومت انتقاد می کند. از فساد و حرام خواریها و ظلم و ستم انتقاد می کند و اینجا  امر به معروف و نهی از منکر را لازم می بیند.

البته حقیقتاً باید گفت همه این سه مورد تاثیر داشته است چون پاره ای از عکس العملهای امام بر اساس امتناع از بیعت پاره ای بر اساس دعوت مردم کوفه و پاره ای بر اساس مبارزه با منکرات و فسادهای آن برهه از زمان صورت گرفته است. حال باید دید دو عامل اصلی قیام چه بوده است. و باید دید کدام عامل تاثیری به سزایی داشته است.

توضیح عکس العمل اول را همه شنیده ایم که معاویه با چه وضعی به حکومت رسید وقتی اصحاب امام حسن مجتبی (ع)، آنقدر سستی کردند امام یک قرارداد موقت با معاویه امضاء کردند در مفاد این صلحنامه آمده بود که بعد از مرگ معاویه مقام خلیفه مسلمین به امام حسن برسد و اگر ایشان به شهادت رسیده بودند به برادرش امام حسین منتقل شود برای همین معاویه امام حسن مجتبی را مسموم نمودند تا مدعایی نماند و خود معاویه می خواست حکومت را به شکل سلطنت و موروثی در بیاورد. تا زمان معاویه ، مسئله خلافت و حکومت یک مسئله موروثی نبود و فقط دو طرز تفکر بود:

الف: یک طرز تفکر که خلافت، فقط شایسته کسی است که پیغمبر او را منصوب کرده باشد.

ب: یک طرز تفکر دیگر این بود که مردم حق دارند خلیفه ای برای خودشان انتخاب کنند و این مسئله در میان نبود که یک خلیفه برای خود جانشین معین کند اما تصمیم معاویه از همان روزهای اول این بود که نگذارد خلافت از خانه اش خارج شود ولی خود معاویه احساس می کرد این کار فعلا زمینه مساعدی ندارد و کسیکه او را به این کار تشویق و تشجیع نمود مغیره بن شعبه (لعنه ا…) بود چون مغیره خودش طمع حکومت کوفه را داشت مغیره همان شخصی بود که با غلاف شمشیر به پهلوی خانم زهرا (س) زد و همان مغیره ای که قبلا هم حاکم کوفه بوده است و از اینکه معاویه او را عزل نموده بود ناراحت بود. برای همین مغیره به شام رفت و به یزیدبن معاویه گفت نمی دانم چرا معاویه درباره تو کوتاهی می کند دیگر معطل چیست؟ چرا تو را جانشین خودش نمی کند یزید گفت پدر فکر می کند این قضیه عملی نیست مغیره گفت عملی است چون هر چه معاویه بگوید مردم شام اطاعت می کنند و مردم مدینه را مروان حکم و از همه جا مهمتر و خطرناکتر کوفه (عراق کنونی) است این هم بعهده من.

یزید به نزد معاویه رفت و مطالب مغیره را گفت وقتی معاویه ، مغیره را احضار نمود مغیره با تملق گویی و منطق قویی که داشت معاویه را قانع می سازد معاویه هم برای بار دوم به او ابلاغ حکومت کوفه را می دهد (البته این جریان بعد از شهادت امام حسن مجتبی یعنی سالهای آخر عمر معاویه بوده است) مردم کوفه و مدینه با پیشنهاد مغیره و مروان مخالفت کردند لذا معاویه مجبور شد خودش به مدینه برود . معاویه پس از تسلط کامل بر محیط داخلی و پهناور اسلام که از افریقای شمالی تا حدود چین توسعه یافته بود اولین و بزرگترین اشتباه خودش راجع به سیاست خارجی را مرتکب شد چون وقتی تصمیم گرفت پسر جوان و نالایقش را ولیعهد کند ولی مردم نپذیرفتند و او شکست خورد برای رسیدن به این قصد شومش مرتکب جنایت بزرگی شد و آن این بود که با امپراطور روم که نیرومندترین دشمن خونین اسلام و مسلمانان بود به نفع قصد شومش صلح کرد و با این عمل جلوی پیشروی اسلام را در اروپا متوقف ساخت و برای تهدید یک طرفردار نیرومند که تاج و تخت یزید را پشتیبانی کند حاضر شد باجی هم به دولت روم بدهد.

معاویه زمانیکه که خودش به مدینه رفت سه نفر که مورد احترام مردم بودند را خواست (امام حسین –(ع) عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم ، عبدالله بن زییر، همان شخصی که به امام علی خیانت کرد و مسبب جنگ جمل شد) معاویه سعی کرد با چرب زبانی به آنها برساند که صلاح اسلام ایجاب می کند حکومت ظاهری در دست یزید باشد ولی کار در دست شما تا اختلافی میان مردم رخ ندهد حتی به آنها گفت شما فعلا بیعت کنید ولی آنها قبول نکردند. معاویه هنگام مردن، سخت نگران وضع پسرش یزید بود و به او نصایحی کرد که اگر یزید جامه عمل می پوشاند یقیناً بیشتر می توانست حکومت کند نصایح این بود (ای پسر جان، من رنج بار بستن را از تو بر داشتم، کارها را برایت هموار کردم و دشمنانت را راحت نمودم و رقیبان عرب را زیر فرمانت آوردم مردم حجاز را منظور دار که اصل تو هستند هر کس از آنها به نزد تو آمد گرامیش دار و هر کدامشان را هم غایب بود احوالش را بپرس اهالی عراق را منظور دار. و اگر خواستند حاکمی را از آنها عزل کنی دریغ نکن چون عزل یک حاکم، آسانتر از برابری با صد هزار شمشیر است اهل شام را هم منظور دار که اطرافیان نزدیک و ذخیره تو هستند و اگر از دشمنی در هراس یودی از آنها یاری بجو و چون موفق شدی آنها را به وطن خودشان برگردان زیرا  اگر در سرزمین دیگر بمانند اخلاقشان بر می گردد. سپس معاویه می نویسد پسرم من نمی ترسم که کسی در حکومت با تو نزاع کند مگر 3 نفر حسین بن علی – عبدالله بن زییر- عبدالله بن عمر ]چون هر سه خلیفه زاده بودند.

حسین بن علی شخصی است که اهل عراق او را رها نکنند و او را وادار به خروج می کنند اگر خروج کرد و برابر او پیروز شدی از او درگذر که با تو خویشی نزدیک دارد و احترام و خلق او بسیار است و او نوه پیامبر است. اما عبدالله بن عمر اهل عبات است و اگر تنها بماند با تو بیعت می کند. ولی عبدالله بن زبیر اگر بر تو خروج کرد و بر او پیروز شدی بند از بندش جدا کن و تا بتوانی خون دیگران قوم خود را حفظ کن.

معاویه می دانست این سه نفر یقیناً اعتراض خواهند کرد چون اعتراض آنها به نظر معاویه بدین دلیل بود که اگر خلافت به ارث برده می شود ما هم باید وارث باشیم و اگر خلافت به سابقه و لیاقت است هزاران مسلمان با سابقه و لیاقت است هزاران مسلمان سابقه دار تر از یزید هم وجود داشت و این اعتراضات واقعاً در ذهن اکثر مسلمان بود معاویه در این نصایح کاملا پیش بینی کرده بود که اگر یزید با امام حسین (ع) به خشونت رفتار کند و دست خود را به خون آغشته کند دیگر نمی تواند خلافت خود را ادامه دهد بقول بنی امیه متأسفانه یزید نتوانست سیاست مرموزانه پدرش را اعمال کند و سیاستی غلط را اعمال نمود و زحمات 50 ساله امیر را رشته کرد . معاویه فردی زیرک بود و خوب می دانست و می توانست پیش بینی کند بر عکس یزید که اولا جوان بود ثانیا مردی بود که اشراف زاده و با لهو و لعب مانوس شده بود و کاری کرد که در درجه اول به زبان خاندان بنی امیه و ابوسفیان تمام شد.

بعد از اینکه معاویه در نیمه رجب سال 60 هـ . ق به درک رسید یزید به حاکم مدینه ولید بن عقبه ابوسفیان (نوه ابوسفیان) نامه ای می نویسد و مرگ معاویه را اطلاع می دهد و طی نامه ای خصوصی دستور داد از حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بیگرد و اگر بیعت نکردند سرشان را برای من بفرست وقتی ولید بن عقبه نامه یزید را دریافت کرد امام بعد از سه روز حرکت کرد. (علتش را انشاءالله در تاریخ واقعه کربلا تا شهادت خواهیم گفت) و به مکه هجرت نمود و شاید فکر شود که هجرت  بدین جهت بوده است که مکه حرم امن الهی است و خون حضرت را نمی ریزند خیر بلکه اولا اعلام مخالفت خودش را اعلام کرد ثانیا اگر در مدینه می ماند صدایش آنقدر به عالم اسلام نمی رسید و اگر شهید هم می شد خونش تاثیر زیادی نداشت برای همین صدایش در اطراف پیچید که امام حاضر به بیعت نشده است ثالثاً و از همه مهمتر امام حسین سوم شعبان وارد مکه شد و ماههای شعبان ، رمضان، شوال، ذی القعده و تا هشت ذی الحجه در مکه ماند ماههایی مهم که مردم جهت حج عمره آنجا می آمدند تا اینکه 8 ذی الحجه رسید و مردم که برای حج تمتع لباس احرام می پوشیدند و می خواهند به سوی منی و عرفات بروند همان لحظه ناگهان امام حسین (ع) اعلام می کند من می خواهم به طرف عراق و به سوی کوفه بروم یعنی پشت به حج و کعبه می کند و اعتراض و عدم رضایت خودش را به این شکل اعلام می کند. البته مسئله بیعت مسئله اصلی قیام نیست فقط تأثیرش این بود که جرقه این حادثه عظیم کربلازده شود.
 

ب: دعوت مردم کوفه

در آن روز جهان اسلام سه مرکز بزرگ و موثر داشت مدینه که دارالهجره بود. شام که دارالخلافه و کوفه که قبلا دارالخلیفه بود و امیرالمومین علی (ع) در آنجا مرکز حکومت خود قرار داده بود. بعلاوه کوفه شهری جدید التاسیس بود که بوسیله سربازان اسلام در زمان عمر بن الخطاب (ل) ساخته شد و آنرا سربازخانه اسلامی می دانستند، وقتی مردم کوفه می فهمند که امام با یزید بیعت نکرده نامه به امام می نویسد که اگر به کوفه بیائید ما شما را یاری می کنیم و تاریخ قضاوت خواهد کرد که زمینه مساعد بود ولی امام حسین از این فرصت طلائی استفاده نکرد و اگر پاسخ مثبت دهد می دانست کوفیان غیرت ندارند و ناکس هستند و تجربه داشت که به پیامبر(ص) و علی (ع) و امام حسن (ع) خیانت کرده بودند. متأسفانه وقتی این تاریخها بدون تحلیل و فکر خوانده شوند عده ای دیگر فکر خواهند کرد که اگر امام در خانه راحت نشسته و کاری ندارد که به اسلام چه بلائی دارد وارد می شود و فکر می کنند امام را تنها چیزی که حرکت داد دعوت مردم کوفه بوده است در صورتیکه امام حسین آخر ماه رجب که اوایل حکومت یزید بود برای امتناع از بیعت از مدینه خارج شد و چون مکه حرم امن الهی است و آنجا امنیت بیشتری وجود دارد لذا امام به مکه شرفیاب شدند ولی نامه کوفیان در 15 رمضان به امام حسین (ع) رسید یعنی یکماه و نیم بعد از اینکه امام نهضت خود را با عدم بیعت شروع نمودند نامه ها به دست امام رسید بنابراین دعوت مردم کوفه موضوع اصلی در این نهضت نبود بلکه در یک امر فرعی دخالت داشت. ماه رجب و شعبان که ایام انجام حج عمره است مردم از اطراف به مکه می آیند و بهتر می توان آنها ارشاد نمود بعد از این ایام هم که موسم جمع تمتع می رسد و فرصت مناسبی برای تبلیغ است.

بنابراین حداکثر تاثیر مردم کوفه در این حادثه عظیم کربلا این بود که امام مکه را مرکز قرار نداد به سوی کوفه برود وتاثیر دیگرش این بودکه امام پیشنهاد عباس را نپذیرد چون گفته بود امام کوفیان ناکس هستند یا به یمن برو یا به کوهستانهای آنجا پناه ببر یا اینکه دیگر به مدینه برنگرد.

 امام هم مطلع شدند که اگر در مکه بمانند ممکن است در همان حال احرام که قاعدتاً کسی مسلح نیست، مامورین یزید خون حضرت را بریزند و هتک حرمت خانه خداوند شود و حرمت حج و اسلام شکسته شود و هم اینکه فرزند پیامبر را در حالت عبادت در حریم خانه فرا به شهادت برسانند از همه مهمتر، خون حضرت سیدالشهدا هدر می رفت و بعد هم شایع می کردند که حسین با شخصی اختلافی جزئی داشته و او هم حضرت را کشت و مردم جاهل آن زمان هم قبول می کردند مسئله دیگر اگر کوفه هم صد در صد اتفاق آراء داشتند و خیانت نمی ورزیدند احتمال صدرصد نمی توانستیم بدهیم که امام پیروز می شدند چون تمام مسلمانان که مردم کوفه نبودند اگر مردم شام را که قطعاً و یقیناً به آل ابوسفیان وفادار بودند را به تنهایی در نظر بگیریم کافی بود که احتمال پیروزی را تنزل دهد چون همین مردم بودند که در دوران خلافت حضرت علی (ع) توانستند در جنگ صفین با مردم کوفه 18 ماه بجنگند.

ج: احیای امر به معروف و نهی از منکر

امام اگر بیعت می کرد اولا تثبیت خلافت موروثی بود ثانیا شخصیت خود یزید است که او فردی فاسق و بدتر از همه متظاهر به فسق بود معاویه و بسیاری از خلفای بنی امیه فاسق بودند ولی یک مطلب را کاملا درک می کردند و می دانستند اگر بخواهند ملک و قدرتشان باقی بماند باید تا حدودی زیاد ، مصالح اسلامی را رعایت کنند و می دانستند اگر میلیونها نفر جمعیت از ن?اد های مختلف چه در آسیا، آفریقا و یا اروپا در زیر حکومت واحد در آمده اند فقط به این دلیل است که فکر می کنند خلفای آنها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و الا اولین روزی که احساس می کنند که خلیفه خودشان ضد اسلام است ، اعلام استقلال می کردند. معاویه هم شراب می خورد ولی دیده نشده بود در یک مجلس رسمی و علنی شراب خورده یا در حالت مستی وارد شود در حالیکه یزید علناً در مجالس رسمی شراب می خورد و میمون بازی می کرد که حتی برای میمونش کنیه ای به نام اباقیس بود (خصوصیات یزید را در سه عامل مقدس قیام امام حسین(ع) خواهیم گفت) عکس العمل سوم ارزش بسیار بیشتری از دو عامل قبل دارد و به دلیل همین عامل بود که این نهضت شایستگی پیدا کرد که برای همیشه زنده بماند وچون نهضتهای والاتر از نظر تعداد و مسائل دیگر بود مثل همین جنگ ایران و عراق و خود بچه رزمندگان که در صحنه بودند خون و شهادت و آوارگی و … را دیدند الان بعد از چندین سال بعد از جنگ آن را آهسته به باد فراموشی سپرده اند.

بنابراین اگر از امام بیعت هم نمی خواستند یا از او دعوت نمی کردند باز امام قیام می کردند و ساکت نمی شد چون امام فطرتاً شخصیتی منتقد،  معترض ، انقلابی و قائم نسبت به فسادهای جامعه داشتند.


عزادارى امام حسین علیه السلام در تاریخ

عزادارى امام حسین علیه السلام در تاریخ

حماسه کربلا، بزرگترین و دلخراش ترین واقعه تاریخ است که پس از 1400 سال هنوز هم زنده مانده و پس از چهارده قرن به یاد آن واقعه اشکها ریخته می شود و ناله و فریاد به پا است. در این مقاله قصد داریم که سیر تاریخی عزاداری شهدای کربلا را مورد بررسی قرار دهیم.

مراسم عزادارى امام حسین(ع) نخستین بار در روز یازدهم محرم سال 61 هجرى در کنار اجساد مطهر شهیدان توسط اهل بیت‏ علیه السلام برگزار گردید.

پس از آن هنگام ورود کاروان اسیران به کوفه، امام زین‏العابدین و حضرت زینب و ام‏ کلثوم علیهم السلام براى مردم کوفه که براى تماشا آمده بودند، سخنرانى کردند. در پى این سخنرانیها صداى ضجه و گریه از خانه‏ها و مردم کوفه بلند شد. که به نوعی عزاداری برای شهدا و افشاگری امویان بود.

پس از ورود کاروان اسراء به شام و خطابه خوانی امام سجاد(ع) در شام، یزید به اهل بیت امام حسین اجازه داد که عزادارى کنند و اهل ‏بیت ‏به مدت سه روز به طور رسمى در شام عزادارى کردند. (1) در پى آن خطابه و این عزاداریها، انقلاب بزرگ فکرى در شام پدید آمد و اکثر قریب به اتفاق مردم نسبت ‏به دستگاه حاکمه بدبین شدند.

عزاداری بعدی در مدینه برپا شد. پس از ورود اهل بیت به مدینه عزاى عمومى بر پا گردید و تمامى مردم مدینه ناله و ضجه کردند. پس از آن حلقه‏هاى عزادارى توسط اشخاص و افراد سرشناس بر پا شد. از جمله کسانى که درمدینه‏ مجلس‏عزادارى بر پا کرد، حضرت زینب سلام الله علیها بود. این عزادارى مدینه را در آستانه انفجار و حرکت عمومى قرار داد و عمر بن سعد جریان را به یزید گزارش داد و اعلام کرد که " تحقیقا وجود زینب کبری(س) در مدینه اندیشه‏ها را تحریک مى‏کند، زیرا او سخنور و دانا و باهوش است. خود و کسانى که با او همراهى مى‏کنند، در نظر دارند براى خونخواهى حسین قیام کنند." (2) تا این که حضرت زینب به شام یا مصر تبعید و رحلت فرمود.

پس از شهادت امام حسین(ع) ائمه خود اقامه عزادارى مى‏کردند و شیعیان را به اقامه عزا و گریه و عزادارى تشویق می نمودند.

عزادارى، نخست در ایام محرم و ایام زیارتى امام حسین(ع) در کربلا و جاهاى دیگر برگزار مى‏شد چون پانزدهم شعبان، روزعرفه، شب عید فطر و اول ماه رجب و غیره. (3) اما از آغاز قرن سوم عزادارى وضعیت دیگرى یافت که در تحقیق حاضر به تبیین آن مى‏پردازیم.

در قرن سوم و چهارم و پنجم و همزمان با تشکیل دولتهاى آل‏بویه در عراق و حمدانیون در سوریه و فاطمیون در مصر مذهب شیعه گسترش یافت و مراسم عزادارى توسعه یافت و در بسیارى از شهرها روز عاشورا عزا و تعطیل عمومى اعلام گردید.

در محرم سال 252 - معزالدوله دیلمى دستور داد که مغازه‏ها بسته و تعطیل عمومى اعلام گردد و مردم عزادارى کنند و مردم با حالت عزا و ماتم در خیابانها حرکت کردند. (4) اینگونه بود که عزاى عمومى در میان شیعیان به صورت یک سنت در آمد. در این دوره، اشعار در قالب قصیده سروده مى‏شد. ستمهاى بنى‏امیه و بنى‏عباس در آن ذکر و مقام و منزلت اهل بیت علیه السلام ‏بیان مى‏گردید. مردم در عزادارى ها وشعراء در قصیده‏ها بیشترین توجه را به ولایت اهل بیت علیه السلام داشتند. و کتب مقتل در این زمان تالیف گردید.

در این دوره درگیرى شدید بین شیعه و اهل سنت وجود داشت و حکومتهایى که پیرو بنى‏امیه و بنى‏عباس بودند، اهل سنت را بر کشتار شیعیان تحریک و از برگزارى مراسم عزادارى منع مى‏کردند.

در سال‏407 هجرى در آفریقا و در ماه محرم " معزبن بادیس" لشکریان خود را به قتل شیعیان دستور داد و اهل سنت را نیز در این امر آزاد گذاشت. جمع کثیرى را در آفریقا کشتند و در آتش سوزاندند خانه‏هاى آنها را خراب کردند. جمعى به قصر منصور پناه بردند اما در محاصره قرار گرفتند و هر کسى از قصر خارج شد، کشته شد و جمعى به مسجد جامع پناه بردند در آنجا نیز همگان را از بین بردند. (5) دراین دوره مراسم عزادارى براى ائمه به طور کامل رواج یافت.

مشخصات روضه خوانی در این دوره از این  قرار بود: 1 - عزادارى در ایام عاشورا و موسم زیارت 2 - تکیه بر اهل بیت علیهم السلام ‏به عنوان عترت پیامبر و غصب خلافت توسط بنى‏امیه. 3 - رشد ذوق شعرى در زمینه مدح و مراثى امام حسین و اهل بیت(ع) . 4 - ذکر مصیبت اهل بیت(ع). 5 - بیان ستمهاى بنى‏امیه. 6 - مراسم عزادارى به عنوان اعتراض به بنى‏امیه و بنى‏عباس و ایادى آنها.

به دلایل فوق حکومتهای وقت از برگزارى مراسم عزاداری شدیدا جلوگیرى مى‏کردند.

عزاداری در زمان بنی عباس و مغول

پس از انقراض سلسله بنى‏عباس در بغداد و سلطه مغولها بر بخش عظیمى از کشورهاى اسلامى شکل و محتواى روضه به تدریج تغییر یافت. این تغییر شاید بدان جهت‏ بود که سلاطین بنى‏عباس خود را خلیفه پیامبر مى‏دانستند و مدعى حکومت‏ بر مسلمین از جانب اسلام بودند و اطاعت ‏خود را بر مردم واجب شرعى مى‏دانستند. مذاهب اهل سنت را، مذهب رسمى و قانونى و شرعى دانسته و از آنها به طور کامل حمایت مى‏کردند. پیروى از مذهب شیعه ممنوع و در ادارات دولتى و مراجع قضایى رسمى نبود.

در مقابل این اندیشه، اندیشه تشیع بود که حکومت را حق اختصاصى و الهى ائمه مى‏دانستند شرایط و اندیشه‏هاى بسیار والا براى حاکم اسلامى قایل بودند. براساس این دو اندیشه به طور طبیعى درگیرى بین تشیع و حکومت پدید آمد. در مراسم عزادارى این اختلاف نظر و جهت‏گیرى سیاسى مطرح مى‏شد و قطعا حکومتها از برگزارى مراسم وحشت داشتند. از این رو مراسم روضه از سیاست جدا نبود.

پس از سلطه مغول و وحشت‏ بسیار عجیبى که ایجاد کرده بود و حاکمان آنها مدعى حکومت ‏بودند، نه مدعى خلافت، مراسم عزادارى از حالت اعتراض سیاسى خارج و به مراسم خاص مذهبى اختصاص یافت و عزادارى به منظور کسب ارزش اخروى و دوستى با اهل‏ بیت(ع) ‏برگزار گردید.

در این دوره تحریفات زیادى در وقایع عاشورا واقع شد و براى بیشتر گریاندن و گریه کردن داستانهاى مهیج و زبان حال نقل مى‏شد و براى این که حکومتها مانع نشوند، به مساله سیاست و حکومت پرداخته نمى‏شد.

مشخصات عزاداری در این دوره ازاین قرار می باشد: 1 - تعمیم و گسترش مراسم عزادارى از ایام محرم و زیارتى به ایام دیگر. 2 - برگزارى روضه بیشتر براى کسب ثواب و شفاعت ائمه معصومین(ع). 3 - بیان ستمها و جنایات بنى‏امیه و بنى‏عباس. 4 - ذکر فضایل اهل ‏بیت(ع). 5 - زهد گرایى و دخالت نکردن در امور حکومت و دورى از دنیا و پرداختن به امور آخرت. 6 - گسترش حسینیه ها براى برگزارى مراسم عزا.

دراین دوره هر کسى ذوق و قریحه شعرى داشت، اشعارى در مرثیه امام حسین(ع) سرود. که بسیارى از آن اشعار، سینه به سینه و یا در دفترهاى خطى تداوم یافت. برخى از اشعارى که در روستاها خوانده مى‏شود و یا مردم عشایر در مراسم عزا مى‏خوانند از این قبیل اشعار است. گاهى این اشعار را کسانى سروده‏اند که آگاهى از تاریخ نداشته و به منظور خدمت ‏به امام و اظهار علاقه به اهل ‏بیت ‏سروده‏اند.

در این دوره همت‏ بر آن گماشته شد که فضایل اهل ‏بیت ‏بیان و مردم با آنها آشنا گردند. که این آشنایى نقش بسیار مهمى در جهت تداوم خط اهل‏ بیت و تشیع ایفاء کرده است. که این کار بسیار عظیم و بزرگ در پیشگاه خداوند اجر بسیار بزرگ دارد. زیرا ذکر فضایل اهل ‏بیت و آشنا ساختن مردم با مقام معنوى آنها به منزله تداوم خط رهبرى و دعوت جامعه به عزت و حفظ ارزشهاى والاى اسلام براى نسلهاى آینده است.

در این دوره عزادارى به شکل رایج فعلى رواج یافت. که برخى آغاز آن را به شکل زدن بر سر و سینه به دوران آل ‏بویه برگردانده‏اند. (6)

عزاداری در دوران اخیر

در دورانهاى اخیرعزادارى از نظر کمیت و کیفیت رشد کرده ، در سالگرد رحلت پیامبر(ص) و امامان معصوم و حضرت زهرا علیهم السلام و.... مراسم عزادارى بر پا مى‏شود. برخى از مشخصات مراسم عزادارى دوران جدید به قرار ذیل است.

1 - دقت تاریخى

افرادى که از فضل و سواد برخوردار هستند، سعى مى‏کنند وقایع عاشورا و مرثیه دیگر امامان را بر اساس مستند تاریخى بیان نموده و از استنتاجات به دور از عقل و عرف در مقام ائمه شدیدا پرهیز مى‏کنند.

2 - تاریخ تحلیلى

خطیبان و نویسندگان، تاریخ عاشورا را به صورت تجزیه و تحلیل شده بیان مى‏کنند. قضایا را ریشه ‏یابى و عوامل پیدایش و آثار اجتماعى آن را بیان مى‏نمایند.

3 - اهداف امام حسین(ع)

در عزاداری ها حرکت امام حسین(ع) و سیرى که آن حضرت داشت و عللى که براى قیام خود ذکر کرده بررسى مى‏شود. آن حضرت با چه انگیزه‏اى قیام و براى تحقق چه هدفى حرکت کرد؟ آیا هدفش کشته شدن بود؟ هدف گریه شیعیان و نجات آنها بود؟ به منظور رسیدن به حکومت قیام کرد؟ مجبور شد و نمى‏توانست ‏به جاى دیگرى برود؟ و ... هر کسى به شکلى ارزیابى و نتیجه‏گیرى کرده است و هر کسى براى اثبات مدعاى خود شواهد تاریخى و دلایلى از کلام پیامبر(ص) و خود امام حسین(ع) ذکر کرده است. هر چند برخى به خطا رفته‏اند. اما اقدام به چنین کارى و تجزیه و تحلیل اهداف آن پیشواى بزرگ الهى، کارى بسیار ارزشمند است.

 

4 - توام شدن روضه با سیاست

برگزارى مراسم روضه از سیاست جدا نبوده و نیست. و این مجالس محل بسیار مناسبى براى رشد آگاهى سیاسى و موضع ‏گیرى در برابر حکومتهاى ستمگر بوده و هست.  بسیارى از تصمیم ‏گیریهاى سیاسى در همین مجالس اتخاذ شده است. مطالعه تاریخ سیاسى ایران از دوران مشروطه و مقدمات آن این حقیقت را روشن مى‏سازد و این مجال عامل اساسى حرکتهاى مردمى بوده است؛ زیرا اهداف امام حسین(ع) بررسى و بیان مى‏شد. پایبندى اهل عزا به اهداف حسین(ع) امرى بسیار روشن است. اطاعت امام حسین(ع) به عنوان امام واجب الاطاعة در همه زمانها نیز واضح است. پس از این سه مقدمه هر شیعه‏اى خود را ملزم به قیام بر ضد حکومت ‏ستمگر دانسته ‏است.

5 - تشکیل هیاتها

هیات در زمان ما عبارت است از یک دسته و گروه منظم و متشکل و با برنامه خاصى که در ایام عزادارى به عزادارى مى‏پردازد.

هیاتها به دو دسته تقسیم مى‏شوند:

1 - یک دسته از هیاتها فقط در ایام محرم و صفر و دیگر ایام عزادارى عمومى تشکیل مى‏شود. افراد آن در ایام خاصى دور هم جمع شده به عزادارى مى‏پردازند.

2- هیاتهایى است که در طول ایام سال فعالیت مى‏کنند. بر حسب توافقى که کرده‏اند در شبهاى جمعه یا صبح جمعه یا شب چهارشنبه و ... گرد هم جمع مى‏شوند. اینها نیز به دو دسته تقسیم مى‏شود.

نقش عزادارى

قیام امام حسین(ع) و شهادت او تلاشهاى برادر و پدر و جدش را در گذشته بارور و زمینه تلاش براى آیندگان فراهم ساخت.

در آن مقطع که معاویه تلاش بسیار گسترده و همه جانبه کرده بود تا نام عترت پیامبر را از خاطره‏ها محو کند و اکثر افراد با حقیقت عترت بیگانه شده بودند و آنان که حسین(ع) را مى‏شناختند، نیز امام را به عنوان امام و پیشواى لازم الاطاعة نمى‏شناختند؛ زیرا مفهوم عترت در نزد آنها به معنى خاندان پیامبر بود و بر این اعتقاد بودند؛ افرادى که منتسب به پیامبرند باید احترام گردند و آنها را باید دوست داشت. دوستى با عترت مطرح بود نه اطاعت عترت. این معنى قابل تحریف و جلوگیرى از آن قابل توجیه بود.

اما امام حسین با قیام خود، عترت را به عنوان رهبر و واجب الاطاعة مطرح کرد و اقدامى نمود که هرگز قابل انکار و یا توجیه و تحریف نباشد. مردم را با مفهوم عترت آشنا ساخت و در پى آن قیام، حرکت عظیم فکرى در جامعه پدید آمد. از آنجا که اسلام بدون رهبرى صحیح و قرآن بدون تفسیر از ناحیه وى قابل تحقق و عمل نیست، امام اندیشه تحقق قرآن با رهبرى معصوم را مطرح ساخت. قیام او زمینه و انگیزه این آشنایى را فراهم ساخت.

سنت عزادارى عاشورا زمینه پاسدارى از اندیشه شیعه را در آینده فراهم ساخت به طورى که نوحه خوانى و عزادارى را هیچ کسى نمى‏تواند منع کند و در سایه و پوشش عزادارى مى‏توان مفهوم عترت و اهداف امام حسین علیه السلام  را تشریع کرد.

سنت عزادارى حسینى مورد تایید «امامان نور» بوده و بارها دوستان و شیعیان را با گفتار و عمل به اقامه مجالس فرا خوانده‏اند.

در پایان این مقاله سخنى از امام هشتم در همین زمینه می آوریم که:

"الامام على بن موسى علیه السلام: یا ابن شبیب ان سرک ان یکون لک من الثواب مثل ما لمن استشهد مع الحسین فقل متنى ما ذکرته: یا لیتنى کنت معهم فافوز فوزا عظیم." (7) اى پسر شبیب، اگر دوست دارى پاداش شهیدان همراه حسین(ع) را به دست آورى، هرگاه او را یاد کردى بگو: اى کاش با شما بودم و به موفقیت ‏بزرگى دست مى‏یافتم.

پى‏نوشت ها

1- تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏353.

2- ثورة الحسین فى الوجدان الشعبى، ص‏265.

3- همان.

4- کامل، ج‏8، ص‏549.

5- همان، ج‏9، ص‏294.

6- الثورة الحسین فى الوجدان الشعبى، ص‏277.

7- بحار، ج‏44، ص‏286.


افتخارات از دریچه آمار

افتخارات از دریچه آمار

افتخارات از دریچه آمار

مسابقات کشتی آزاد المپیک

1952- هلسینکی (فنلاند)

1- دیوید جیماکوریدزه (شوروی)   2- غلامرضا تختی (ایران)   3- گئورگی گوریکس (مجارستان)

در وزن 79 کیلوگرم، غلامرضا تختی پس از شش دوره مبارزه و کسب شش پیروزی با رای ناعادلانه داوران 2 بر یک مغلوب جیاکوریدزه از شوروی شد و به مدال نقره رسید.

 

1956: ملبورن (استرالیا)

1- غلامرضا تختی (ایران)    2- بوریس کولایف (شوروی سابق)     3- پیتر بلیر (ایالات متحده)

غلامرضا تختی که در ورزن 87 کیلو گرم این مسابقات شرکت کرده بود، با شش پیروزی پیاپی به مدال طلای این وزن چنگ انداخت. او در دور اول یاکوب ترون از آفریقای جنوبی را شکست داد. سپس استکل از کانادا، میتسو هیرواوهیرا از ژاپن، کوین کوته از استرالیا را با ضربه فنی مغلوب کرد. در دور پنجم، کولایف از شوروی را شکست داد و در آخرین پیکار، پیتر بلیر از ایالات متحده را پشت سر نهاد تا بر سکوی نخست این وزن قرار گیرد.

 

1960: رم (ایتالیا)

1- عصمت آتلی (ترکیه)    2- غلامرضا تختی (ایران)    3- آناتولی آلبول (شوروی سابق)

غلامرضا تختی کاپیتان تیم ملی ایران در سومین تجربه المپیکش به یک مدال نقره ارزشمند در وزن 87 کیلوگرم دست یافت. تختی پنج مبارزه اول خود در برابر دین گوندا (افغانستان)، یارسن (استرالیا)، کاوامو (ژاپن)، کوریکس (مجارستان) و هرمانوس وان زیل (آفریقای جنوبی) را با ضربه فنی پشت سر گذاشت و بدون نمره منفی برای کسب مدال طلا در برابر عصمت آتلی از ترکیه قرار گرفت. تختی با یک تساوی قهرمان المپیک می شد ولی سعی کرد آتلی را هم ضربه فنی کند که متأسفانه باخت و مدال نقره گرفت.

افتخارات از دریچه آمار

1964: توکیو (ژاپن)

1- الکساندر مدوید (شوروی)    2- احمد آئیک (ترکیه)    3- سعید مصطفی اف (بلغارستان)

در این مسابقات غلامرضا تختی که سه مدال از سه المپیک گذشته است در وزن 97 کیلوگرم به روی تشک رفت ولی علی رغم تمام شایستگی‌هایش به مقام چهارم رسید. در توکیو قبل از اینکه او روی تشک مقابل حریفان ضعف نشان دهد، در بیرون از تشک موجبات شکست برای او فراهم شده بود! بطوری که عده ای برای تضعیف و خرد کردن روحیه او بسیج شده بودند. تختی پس از سه پیروزی به احمد آئیک از از ترکیه با اختلاف یک امتیاز باخت و در کشتی آخر با ناداوری در مقابل مصطفی اف مساوی کرد و در مکان چهارم قرار گرفت.

 

رقابت های کشتی آزاد قهرمانی جهان

1951 - هلسینکی (فنلاند)

1- حیدر ظفر (ترکیه)    2- غلامرضا تختی (ایران)    3- کوت اکستورم (سوئد) 

غلامرضا تختی وقتی در وزن 79 کیلوگرم رقابت های جهانی شرکت کرد که تنها 21 سال سن داشت و هیچ تجربه‌ای در سطح رقابت‌های جهانی نداشت. تنها تجربه او کشتی گرفتن با حریف ایتالیایی در دیدار دوستانه تیم‌های باشگاه نیرووراستی با تیم باشگاه فائنزا مربوط می‌شد.

در نخستین مبارزه، تختی با بداقبالی به قید قرعه در برابر حیدرظفر از ترکیه قرار گرفت و باخت. پس از این باخت او راسموسن از دانمارک را ضربه فنی کرد و بعد سی‌پالا از فنلاند را هم با ضربه فنی شکست داد. در آخرین مبارزه هم گوتی اکستروم از سوئد را با امتیاز برد و نایب قهرمان جهان شد. شاید اگر تختی در آخرین مبارزه در برابر حیدر ظفر قرار می‌گرفت به پیروزی می‌رسید چراکه سال بعد وی را در المپیک به راحتی شکست داد.

 

1954 - توکیو (ژاپن)

1- آگوست آنگلاس (شوروی)    2- عادل آتان (ترکیه)    3- ویکینگ پالم (سوئد) .... 5- غلامرضا تختی (ایران)

برخلاف سالهای 1951و1952، تختی در این مسابقات از وزن ششم (79 کیلوگرم) به وزن هفتم (87 کیلوگرم) صعود کرده بود و عباس زندی نماینده ایران در وزن ششم بود.

تختی در حالیکه پیروزی های خوبی به دست آورده بود، روی یک غافلگیری به پالم سوئدی با ضربه فنی باخت و از دست یابی به مدال محروم ماند.

افتخارات از دریچه آمار

 

1961 یوکوهاما (ژاپن)

1- غلامرضا تختی (ایران)    2- بوریس گورویچ (شوروی)   3- حسن گنگور (ترکیه)

در این مسابقات جهان پهلوان تختی در وزن 87 کیلوگرم شرکت کرد و توانست با برتری مطلق برابر تمامی حریفان کاروان تیم ملی کشتی ایران را صاحب پنجمین مدال طلا کند تا در نهایت تیم ملی کشتی ایران با 41 امتیاز به عنوان قهرمانی این مسابقات دست یابد.

 

1962 تولیدو (آمریکا)

1- الکساندر مدوید (شوروی)    2- غلامرضا تختی (ایران)    3- دانیل براند (ایالات متحده)

در این مسابقات که ششمین دوره مسابقه های کشتی آزاد قهرمانی جهان به حساب می آمد، غلامرضا تختی در وزن 97 کیلوگرم روی تشک رفت اما به خاطر 200 گرم اضافه وزن نسبت به الکساندر مدوید جوان که برای نخستین بار پا به رقابت های جهانی گذاشته بود به عنوان نائب قهرمانی دست یافت. این آخرین مدال مرحوم تختی بود.

 

بازیهای آسیایی:

1958 توکیو (ژاپن)

1- غلامرضا تختی (ایران)   2- هاریو تاکاگی (ژاپن)  3- چائه ون هوانگ (کره جنوبی)

پهلوان کشتی ایران تنها یکبار در بازی های آسیایی به میدان رفت و با پیروزی قاطع برابر حریفان خود توانست تنها مدال طلای خود را از این رقابت ها بدست آورد.

 

تختی نخستین کشتی گیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدال های جهانی و المپیک شود: جهانی 1951 و المپیک 1952 در وزن 79 کیلوگرم - المپیک 1956، 1960، جهانی تهران و یوکوهاما در وزن 87 کیلو و جهانی 1962 تولیدو در وزن 97 کیلو.

 

جمع مدالهای غلامرضا تختی: ? طلا، ? نقره

المپیک ? مدال- جهانی ? مدال- بازیهای آسیایی یک مدال


اتاق تاریخ شماره 23

اتاق تاریخ شماره 23

اتاق شماره 23 پایان زندگی تختی

بنز180 مشکی به آرامی عرض خیابان تخت جمشید را از ولی‌عصر به سمت سفارت طی می‌کند. هتل آتلانتیک؛ این‌جا مقصد است. مرد با تفنگ شکاری وارد هتل می‌شود. در همان آستانه در به رزروشن می‌رسد.

مرد این‌قدر چهره‌اش آشنا هست که صاحب هتل برای خوشامدگویی خودش را به او برساند؛ «تازه از شکار برگشته‌ام و چون دیر وقت است نمی‌خواستم خانواده را از خواب بیدار کنم.»

مسافر این جمله را می‌گوید و تقاضای اتاق می‌کند. مدیر هتل هم کلید اتاق شماره 23 را به او می‌دهد؛ «بردن اسلحه به داخل هتل ممنوع است. اگر لطف کنید تفنگ شکاری‌تان را پیش ما بگذارید.»

مرد به اتاق 23 می‌رود و تنها یک بار از پیشخدمت هتل تقاضای خودکار و کاغذ می‌کند. او شب بعد را هم در هتل می‌ماند. بیش از 24 ساعت است کسی از او خبر ندارد. بنز180 جلوی در، پنچر شده است. مستخدم هر چه در اتاقش را می‌زند صدایی نمی‌شنود: «از هتل با من تماس گرفتند و گفتند که هر چه در اتاقش را می‌زنیم جواب نمی‌دهد،‌ گفتم با کلانتری تماس بگیرند. خودم هم سریع برگشتم تا ببینم چه اتفاقی افتاده است. در را که باز کردیم دیدیم او به پشت روی تخت افتاده و تکان نمی‌خورد.»

اتاق شماره 23 این نقطه پایان تختی است. اتاقی مثل همه اتاق‌های دیگر هتل آتلانتیک که نامش شده اطلس. اتاقی که سال‌ها درش را قفل کرده بودند. درست بعد از همان حادثه لعنتی 17 دی 1346.

دختر جوان پشت گیشه ایستاده و به مشتری‌ها پاسخ می‌دهد. درست پشت سر او پیرمردی تقریبا 70 ساله با کت و شلوار طوسی و پالتو بارانی مشکی و دستمال گردن قرمز ایستاده و همه چیز را به دقت زیر نظر دارد: «امرتان را بفرمایید؟» به محض شنیدن اسم خبرنگار، یادآوری خاطره 17 دی و اتاق شماره 23، دختر جوان جایش را به پیرمرد می‌دهد؛ « این اتاق را خراب کردم، رنگش کردم و حالا هم به مسافر می‌دهم، لطفا مزاحم نشوید.»

پیرمرد با خشونت میهمانان ناخوانده را پس می‌زند. او علاقه‌ای به حرف زدن ندارد: «29 [؟!] سال است که انقلاب شده، هر سال این موقع که می‌شود سر و کله شما خبرنگاران پیدا می‌شود. مگر نمی‌خواهید حرف‌های من را بشنوید؟ اگر می‌خواهید سری به آرشیو روزنامه‌های قدیمی بزنید.»

« وضعیت اتاق مرتب بود. جسد که کبود و متمایل به سیاه شده بود به پشت روی تخت قرار داشت و روی جسد پتویی کشیده بودند. کنار جسد لیوانی روی میز بود که ته آن محلولی کدر دیده می‌شد.»

اتاق شماره 23 پایان زندگی تختی

خبرنگار کیهان که اولین خبرنگار حاضر در محل جنایت بوده، اتاق شماره 23 را در روز 17 دی 46 این‌گونه توصیف کرده بود.

« چند بار باید قصه مرگ او را تعریف کنم؟ این ماجرا دیگر برای من تمام شده. چرا تمامش نمی‌کنید؟» پیرمرد صاحب هتل میلی به یادآوری دوباره آن روز ندارد. روزی که آرامش را از زندگی او برده است؛ «من از مرگ تختی هم لطمه مالی خوردم و هم معنوی. لطمه‌ای که هیچ‌گاه جبران نمی‌شود. من با او دوست و بچه محل بودم. بارها با هم سفر رفته‌ بودیم و از اروپا ماشین آورده بودیم. ما دوستان خوبی برای هم بودیم.»

پیرمرد راست می‌گفت. مروری در آرشیو روزنامه‌ها کافی است تا حرف‌هایی را که او بارها تکرار کرده است به دست آورد: «هر دوی ما مذهبی بودیم. تختی زیاد به هتل من می‌آمد. یکی دو بار که از نروژ و دانمارک آمده بودند که مربی‌شان شود، من در هتل از میهمانانش پذیرایی کردم و مترجم‌شان بودم. اما واقعیت این‌طور نشان می‌دهد که او را کشته‌اند و به این‌‌اتاق آورده‌اند یا به این‌جا کشیده‌اند و شبانه کشته‌اند.»

در صورت پیرمرد می‌توان دید که خود را در صف مسببین آن اتفاق تلخ می‌داند. حادثه‌ای که زندگی او را طوری دیگر رقم زد. « بعداز مرگ تختی بعضی‌ها شعار دادن که چه نشسته‌اید ملت؟ فلانی که رئیس باشگاه است در هتلش تختی را کشته.»

شایعه‌ای که کار خودش را کرد و روند زندگی آرام او را از سال‌ها قبل جوری دیگر رقم زد. تختی یک بار مرد. اما پیرمرد در آن سال‌ها، هر روز چند بار می‌مرد و زنده می‌شد: «جوانمرد نباید برای رفیق‌اش دردسر درست می‌کرد.

نباید کاری می‌کرد که بعد از مرگش این‌قدر به من لطمه بخورد و این‌قدر مرا عذاب بدهند. برای رفاقت‌مان هم که شده نباید این‌جا را برای مرگ انتخاب می‌کرد. این شایعه که ساواک تختی را در هتل آتلانتیک کشت، کافی بود تا بعد از انقلاب هر روز عده‌ای جلوی هتلم شعار بدهند و ماجرا را پیگیری کند. هفته‌ای نبود که بچه‌های کمیته که فکر می‌کردند شاید بتوانند ردپایی از ساواک در مرگ تختی پیدا کنند. این‌جا را در جست‌وجوی شکنجه‌گاه‌های زیرزمینی  زیرورو نکنند.»

 او سه سال قبل یک بار این جمله‌ها را برای خبرنگار همشهری توضیح داده بود. همان حرف‌هایی که 40 سال قبل به خبرنگار کیهان و اطلاعات گفته بود. برای پیرمرد، مرگ تختی یک کابوس است. کابوسی که البته نمی‌تواند ویرانش کند.

هر چند اتاق را به کلی زیرورو کرده و شماره اتاق‌ها را تغییر داده، اما هنوز همه او و هتلش را تا ابد به نام اتاق شماره 23 می‌شناسند ...